گنجور

 
۹۲۱

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

... نیک نامفهوم و بیش از حد پریشان گفته اند

در چمن برخاستست از سرو فریاد و فغان

تا از آن بالا حدیثی عندلیبان گفته اند ...

کمال خجندی
 
۹۲۲

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱

 

... نگذرد گریهام از ابر بهاران تنها

کز فلک بینو مرا آه و فغان هم گذرد

بر سر عاشق اگر سیل بلا آبد باز ...

کمال خجندی
 
۹۲۳

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۰

 

... همه محرابها برند سجود

آید از زلف تو فغان دلم

همچو آهنگ سوزناک از عود ...

کمال خجندی
 
۹۲۴

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

... آواز ما ز گریه بسیار نم کشید

عاشق دگر چگونه تواند فغان کشد

سوزد دوباره اختر برگشته کمال ...

کمال خجندی
 
۹۲۵

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷

 

... فریاد بر آمد ز همه خلق به بکبار

هر جا که دل خسته ز زلف تو فغان برد

لطف غزلیات کمال است که او را ...

کمال خجندی
 
۹۲۶

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹

 

... وانگه چو باد زلف ترا رایگان کشید

شبها کشی آه و فغان بر درتکمال

درویش هر چه داشت بر آن استان کشید

کمال خجندی
 
۹۲۷

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

دل غمدیده شکایت ز غم او نکند

طالب درد فغان از الم او نکند

کیست درخور که رسد دوست به فریاد دلش ...

کمال خجندی
 
۹۲۸

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

... نزدیک سحرگه کوس سلطان

افکند فغان به هشت طارم

بر گوشه قصر تو حمامی ...

کمال خجندی
 
۹۲۹

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۳۲

 

چون علاالدین ما بوقوت سماع

در فغان و خروش میآید

گوییا از حرارت انگشت ...

کمال خجندی
 
۹۳۰

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۶

 

... مدعی چشم ندارد که به پا می گذرد

رفت در آه و فغان بی تو مرا عمر دراز

آه ازین عمر که بر باد هوا می گذرد ...

کمال خجندی
 
۹۳۱

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

... دل ارز شوق رخت ناله می کند چه عجب

فغان آتش سوزان بود ز آب زلال

رخت چو ماه تمام است کی بود نقصان ...

کمال خجندی
 
۹۳۲

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۶

 

... چو پیچیدم غم و درد تو چیدم

فغان خود من سرگشته زین درد

رساندم بر فلک هر جا رسیدم ...

کمال خجندی
 
۹۳۳

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

... تا دور گشتی از بر من أی انیس دل

از درد اشتیاق ز دل می کشم فغان

نا مهربانی از تو نبود انتظار من ...

کمال خجندی
 
۹۳۴

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

 

... هست از آن بلندتر ناله دادخواه تو

بار چو نیست مستمع چند کنی دلا فغان

باد هواست پیش او ناله ما و آه تو ...

کمال خجندی
 
۹۳۵

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۳

 

... حالی که رفت بر سر این بلا بگو

تا کوه در خروش و فغان آید از غمم

رمزی ز درد و محنت من با صدا بگو ...

کمال خجندی
 
۹۳۶

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

ای روان گرد درت اشک روان پیوسته

به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته

در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست ...

کمال خجندی
 
۹۳۷

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۵

 

... تشنه ام من تشنه خواهم یی رسن رفتن به چاه

اشک می آید روان زان نیزتر آه و فغان

می رسد گونی فلان ای دیده و دل راه راه ...

... دوستداران گو بیفشانید بادام سیاه

دوستان گویند میکن بردرش افغان کمال

چون توان کز بیم حاسد أو نتوان کرد آه

کمال خجندی
 
۹۳۸

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۸

 

... تو مرغ آن حرمی دانم ای رقیب و مرا

فغان زنست که بیهوده گو چر فاخته ای

بگفتی از همه خوبان مراست روی نکو ...

کمال خجندی
 
۹۳۹

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۴

 

... تو سرو را دگر ای باغبان چه آب دهی

کشد دلم چو کبوتر فغان ز سختی دام

چو باز طره مشکین ز ناز تاب دهی ...

کمال خجندی
 
۹۴۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

... بار هجر تو کشیدن به سر و دوش مرا

گفتم از درد و غم عشق فغان بردارم

می کند وعده دیدار تو خاموش مرا ...

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸
۴۹
۱۸۰