گنجور

 
کمال خجندی

پری به حسن و لطافت نداشت با همه حال

هر آنچه در رخ تست ای مه خجسته جمال

نگار سرو قد گلعذار پسته دهن

بت شکر لب بادام چشم مشکین خال

اگرچه ابروی خوبت به دلبری طاقت است

بر آفتاب جمال تو هست جفت هلال

مرا امید وصال تو چون ز باد هواست

نشان کوی تو میپرسم از نسیم شمال

خیال وصل تو دی در تصورم بگذشت

زهی تصور باطل زهی خیال محال

دل ارز شوق رخت ناله می کند چه عجب

فغان آتش سوزان بود ز آب زلال

رخت چو ماه تمام است کی بود نقصان

ز راه لطف اگر بنگرد به سوی کمال

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه