سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
... چو به گلستان رسیدی که کند دگر خموشت
همه شب ز بی قراری ز بسی فغان و زاری
چو ندیده بودی او را به فلک شدی خروشت ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
... چو گل ز پرده برون آمد و وصال رسید
ز بیم هجر که در پی بود فغان دارد
دلم بصبر همی خواهد ار چه نتواند ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
... کآنرا که فگند بر ندارد
در سنگ اثر کند فغانم
وندر دل تو اثر ندارد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
... آنرا که در زمین دل افتاد تخم عشق
چون گاو بار برد و چو گردون فغان نکرد
ای آنکه لاف می زنی از عشق آن نگار ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳
... بآب چشم خونینش زمین را تر بگرداند
بگوشت در نمی آید فغان سیف فرغانی
که هرشب گوش گردون را بناله کر بگرداند
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
... ز سوز وجد چو آتش زبانه می کردند
چو بلبلان چمن ناله و فغانشان بود
ز عشق روی تو گل را بهانه می کردند ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
ای دل فغان که آن بت چالاک می رود
ما در غمیم و یار طربناک می رود ...
... چون دوست عزم کرد همی گوی همچو سیف
ای دل فغان که آن بت چالاک می رود
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
... بی گل روی تو گر من بانگ می کردم چو زاغ
بعد ازین چون ناله بلبل فغانم خوش شود
چون بنام تو رسد دستم گه تحریر شعر ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
... بنام عاشقی او گر از من نامدی ننگش
فغان از سیف فرغانی برآمد ناگهان گویی
بگوش عاشقان آمد سحرگه ناله چنگش
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
... درین ره چون جرس بردارم آواز
فغان از دل کنم همچون جلاجل
رفیق تست نغمت را بنالد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲
... نه گاوم می کشد لکن به زیر بار اندوهت
فغان اندر جهان افگنده گردون وار می گردم
به وصل خود که جان داروست مجروحان هجرت را ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸
... که خاطر از تو و رخت از مقام برگیرم
فغان مرغ سحر دوش خود مرا نگذاشت
که حظ خویشتن از تو تمام برگیرم ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲
... گرچه به نصیحتم خردمندان
گویند فغان مدار می نالم
چون دیگ پرآب بر سر آتش
می جوشم و زار زار می نالم
چون چنگ فغانم اختیاری نیست
از دست تو ای نگار می نالم ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
... شاخ امیدم به وصل روی تو بی برگ شد
بلبلم دایم فغان زین بی نوایی می کنم
من بدین اقبال و طالع دولت وصل ترا ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۲
... هرشب ز بار عشقت در گوشهای خلوت
گردون فغان برآرد از ناله خموشان
با محنتی که دارند از آشنایی تو ...
... از جام وصلت ای جان هرگز بود که ما را
مجلس بهم برآید ز افغان باده نوشان
چون سیف بر در تو بی کار مزد یابد ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۹
... هم نکنی کار بفرمان من
گرچه فغان می نکنم آشکار
الحذر از ناله پنهان من ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
... در اشتیاق تو شبها چنان بنالیدم
که خسته شد دل شب از فغان و زاری من
غم تو خوردم و خون شد دلم جزاک الله ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳
ای فغان بی دلان از چشم شوخ شنگ تو
تیره روز عاشقان از طره شبرنگ تو ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹
... دل چو مرغ من از عشق دانه خالت
خروس وار فغان هر سحر برآورده
مقام با شرف کعبه کی بود هرگز ...
سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۴
... بامر همی چنینم چون خسته می گذاری
افغان و زاری من از حد گذشت بی تو
گرچه بکرد بلبل بی گل فغان و زاری
امیدوار وصلم از خود مبر امیدم ...