غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
... گدا گفت و به من تن درنداد از خودنمایی ها
فغان زان بلهوس برکش محبت پیشه کش کز من
رباید حرف و آموزد به دشمن آشنایی ها ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
... به وادیی که خضر کوزه و عصا انداخت
فغان ز غفلت غالب که کارش از سستی
ز دست رفته و داند که با خدا انداخت
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت
که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... ز ناله کار به اشک اوفتاده دل خون باد
ز شرم بی اثری ها فغان ما آبست
ز وهم نقش خیالی کشیده ای ور نه ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
... در نهاد نمک از رشک لبت
هست شوری که فغان نمکست
ای شده لطف و عتابت همه ناز ...
... نمک خوان تو خوان نمکست
شورها صرف فغانم کردند
نمک از حسرتیان نمکست ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
... در خم بند تغافل نالم از بیداد عمر
پرده ساز فغانم پشت چشم قاتلست
بس که ضبط مشق غم فرسود اعضای مرا ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
... قدر انفاس گرم در نظرستی غالب
در غم دهر دریغم به فغان می بایست
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
... این شعله همچو خون به رگ خس دویده باد
ذوقی ست همدمی به فغان بگذرم ز رشک
خار رهت به پای عزیزان خلیده باد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
... توان شناخت ز بندی که بر زبان افتاد
فغان من دل خلق آب کرد ورنه هنوز
نگفته ام که مرا کار با فلان افتاد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
... چمن عزای شهیدان کربلا دارد
فغان که رحم بدآموز یار شد غالب
روا نداشت که بر ما ستم روا دارد
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
... رنجور عشق گویی آه رسا ندارد
هر مطلعی که ریزد از خامه ام فغانی ست
جز نغمه محبت سازم نوا ندارد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
... با خودش افتاده کار باک ز غالب مدار
ذوق فغانش ز دل ورزش تأثیر برد
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
... مگر به دل گذرد مرگ ناگهانش و لرزد
فغان ز خجلت صراف کم عیار که ناگه
برآورند زر قلب از دکانش و لرزد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
دیگر از گریه به دل رسم فغان یاد آمد
رنگ پیمانه زدم شیشه به فریاد آمد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
... سوخت آتشکده ز آتش نفسم بخشیدند
ریخت بتخانه ز ناقوس فغانم دادند
گهر از رایت شاهان عجم برچیدند ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
... برند دل به ادایی که کس گمان نبرد
فغان ز پرده نشینان که پرده دارانند
به جنگ تا چه بود خوی دلبران کاین قوم ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳
دل نه تنها ز فراق تو فغان ساز دهد
رفتن عکس تو از آینه آواز دهد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
... من آن نیم که ز مرگم جهان به هم نخورد
فغان زاهد و فریاد برهمن یاد آر
به بام و در ز هجوم جوان و پیر بگوی ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
... مرا به غیر ز یک جنس در شمار آورد
فغان که نیست ز پروانه فرق تا مگسش
جگر ز گرمی این جرعه تشنه تر گردید
فغان ز طرز فریب نگاه نیم رسش
خوشم که دوست خود آن مایه بی وفا باشد ...
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
... غالب نبود کشت مرا پاره ابری
جز دود فغانی که به گردون رود از دل