گنجور

 
۲۹۲۱

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

... اگر او ز ناز دارد سر ما و گر ندارد

دل سنگ رخنه سازم به فغان دل چه سازم

به تو سنگدل که آهم به دلت اثر ندارد ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۲

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

... نالد از درد به تن هر رگ من پنداری

بند بندم چو نی از بهر فغان ساخته اند

به هوای گل رخسار تو چون ابر مراد ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۳

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

... جان دهم از درد پیش او ننالم تا مباد

خاطر او رنجه از آه و فغان من شود

این غزل مقبول اهل طبع می گردد رفیق ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۴

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

... بی تو روز و شب دل و جانم نیاساید دمی

صبح تا شام از فغان و شام تا صبح از خروش

بازگرد ای مایه تسکین که تا رفتی تو رفت ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۵

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

... نشینم گوشه ای از چشم حسرت بنگرم سویش

کند گل پیرهن صد چاک و بلبل در فغان آید

اگر باد صبا روزی سوی گلشن بود بویش ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۶

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

... نشکفت دیگرم گلی از خارخار دل

شد بی تو صبح و شام من و دل سیه فغان

از صبح تیره ی من و از شام تار دل ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۷

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

نیاید تا به لب از ضعف جانم

نمی آید به لب از دل فغانم

به داغت سوختی جان من از هجر ...

... رفیق از دوری آن مه شب و روز

رود آه و فغان بر آسمانم

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۸

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

... ز کیش خویش می آید برون زاهد برهمن هم

صبوری پیشه کن چندی رفیق آه و فغان کم کن

کزین آه و فغان آخر تو رسوا می شوی من هم

رفیق اصفهانی
 
۲۹۲۹

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

... روز جزا کمست اگر مختصر کنم

از بس فغان و ناله کشم شب ز خانه روز

از شرم خلق سر نتوانم بدر کنم ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۰

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۲

 

شب تا به روز بر سر کویت فغان کنم

شاید که از فغان دل تو مهربان کنم

شد داستان غمم به جهان وز شرار عشق ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۱

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

به غیر دل که کند تا سحر فغان با من

بشب فراق تو کس نیست همزبان با من ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۲

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۸

 

... بهر زمین که دمی با تو بوده ام اکنون

رسد فغانم از آنجا به آسمان بی تو

ز حرف ناکس و کس باک نیست بی تو مرا

فغان که می کشدم طعن این و آن بی تو

جدا ز جان تن مسکین چگونه می ماند ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۳

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

... یک روز به من نگذرد از عمر که بی تو

صبحم به فغان نگذرد و شام به ناله

از تاب عرق روی تو این لطف که دارد ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۴

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

... خدا امید ترا برآرد امید ما را اگر برآری

گذشت عمری که هست کارم شبان و روزان فغان و زاری

ز جور یاری که هست کارش بیار خصمی به خصم یاری ...

... به عجز گفتم ترا شود دل به رحم مایل ولی چه حاصل

نداد سودی فغان و ناله نکرد کاری خروش و زاری

رفیق با من جفا و جورش نباشد اکنون که هست با من ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۵

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

... شدی یار رقیبان و رفیق بیدل و دین را

رفیق ناله و یار فغان کردی نکو کردی

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۶

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

... بغمزه غارت دین و دل پیر و جوان کردی

ندارد بر فغان و ناله ام گوشی رفیق ارنه

بکویش روزها نالیدی و شبها فغان کردی

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۷

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

به لب رسیده مرا جان ز محنت دوری

فغان ز محنت دوری و درد مهجوری

زهی ز طره تو تیره عنبر سارا ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۸

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

... گر چو من در عاشقی درد نهانی داشتی

منع من کردی کجا ز آه و فغان در عشق اگر

از غم معشوقه ای آه و فغانی داشتی

کی گمان بد به من می داشتی در عشق خویش ...

رفیق اصفهانی
 
۲۹۳۹

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۸

 

دلا ز چنگ برآمد فغان به محفل ها

که دل کنید ز می لعل حل مشکل ها ...

نورعلیشاه
 
۲۹۴۰

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۵۲

 

... ازآن بپرس که عاشق کشیش آیین است

فغان که زار بتیغ غمم بخواهد کشت

مهی که با دگران مهر و با منش کینست ...

نورعلیشاه
 
 
۱
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۱۸۰