گنجور

 
رفیق اصفهانی

به غیر دل که کند تا سحر فغان با من

بشب فراق تو کس نیست همزبان با من

ترا نمی کند ای ماه مهربان با من

ببین چه می کند از کینه آسمان با من

به جان تو که گرم دوستی تو باکی نیست

شوند دشمن اگر جمله ی جهان با من

مرا تو دشمن و من دوستم ترا تا کی

من این چنین به تو باشم تو آنچنان با من

خوش است غیر ز جورت به من وزین غافل

که جور فاش تو لطفی بود نهان با من

ازین بقید تنم جان پاک مانده که هست

سگ تو رام به این مشت استخوان با من

نمی شود که نباشد کنار من پرخون

رفیق تا بود این چشم خونفشان با من

 
sunny dark_mode