عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
... کاین جا سخن به ملک فریدون نمی رود
خیزد به کوی عشق ز دیوار و در فغان
کای وای دیده ای کزو خون نمی رود ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵
گر به خواب اجلم دیده جان گرم نشد
حال دل چیست که امشب به فغان گرم نشد
ناوکی زد به دلم لیک چنان زآتش دل ...
... گشت خالی و مرا کام و دهان گرم نشد
گرم خونریزی عرفی ز فغان گشت ولی
سببی داشت نهانی به همان گرم نشد
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
... همان گروه که می را حرام می گفتند
فغان که جمله فتادند در شکنجه دام
کسان که عیب اسیران دام می گفتند ...
... بگو که صومعه داران کدام می گفتند
فغان ز طبع تو عرفی غلط نمی رفتند
سخنوران چو تو را خوش کلام می گفتند
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۹
... که آب در دهن جام جم نمی گردد
فغان که از خرد و عشق کرده ایم قبول
دو کارخاه که همراه هم نمی گردد ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴
... به حیرتم که دل برهمن ز کف چون شد
فغان ز طبع تو عرفی مگو بگو کز تو
طبیعتت سبب شهرت همایون شد
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷
... که کشته گان غمت را روان بیاساید
فغان که تلخ سرشتند پیکرم عرفی
نشد که زاغی از این استخوان بیاساید
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸
... به ریشه دلشان می خلی و خاموشند
فغان ز عادت عرفی که تا تو دشمن جان
رهش زدی ز دلش دوستان فراموشند
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳
... عرفی اگر چه خفت به خلوت سرای خاک
بندد رهم ز خوی تو راه فغان هنوز
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹
... آتش به خویش در زده و آشیانه سوز
در خرمن زمانه زنم آتش از فغان
شوق تو جان گداز من و من زمانه سوز ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲
... در جام عشوه زهر عتابی ندیده کس
مخمور نیمه مست فراوان بود فغان
کز جام لطف مست و خرابی ندیده کس ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶
... برون دمد گل و سنبل ز دور تابوتش
فغان ز خامه عرفی که کمترین ظفرت
شکست خامه مانی و کلک یاقوتش
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
... همان بهتر که ساقی در شراب انداز مجنونم
فغان العطش ناگه به گوش خضر ره یابد
بیا ای عشق و بنما ره به سوی چشمه خونم ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۳
... در شیشه کاو کاو بسی عرض کرد لیک
در شیشه ناشکسته فغانی نداشتیم
دایم زدیم غوطه در آتش برای خلق ...
عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴
ز من نبوده فغانی که دوش می کردم
نصیحت غم روی تو گوش می کردم
فغان به شیوه اهل دل است ای بلبل
وگر نه من ز تو افزون خروش می کردم ...
عرفی » رباعیها » رباعی شمارهٔ ۳۱
تا عمر مرا فلک به غم پیموده است
گوشم به فغان اهل شیون بوده است
امروز شنیده ام ز عرفی بی تو ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱۴ - ترجمه الشوق در ستایش مولای متقیان علی علیه السلام
... نه آفرین ز لبم بشوند و نه زنهار
دلم ز درد گرانمایه چون جگر ز فغان
دماغم از گله خالی چو خاطرم ز غبار ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲۱ - عمان الجواهر- در نعت حضرت رسول «ص»
... که صغری خندد و کبری فرو گرید به برهانش
فغان از عشق می خیزد که هر دل کز چراغ ما
نکرد آرایش هر مو بداغی وای برجانش ...
... لب داوود دستی می نهد بر سینه نغمه
دل تنگم همانا گرد لب می گردد افغانش
دلم آهنگ افغان دارد و لب شکر غم گوید
لبی خواهم که بفرستم باستقبال افغانش
سلامت رابدار نیستی بر می کشد شاهی ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳۲ - در مدح میرابوالفتح
... بر فراز شاخ عریان می زنم
می کنم در گلشن جنت فغان
نغمه ای در کنج زندان می زنم
زهره می دزدد نوای خون چکان
زخمه چون بر عود افغان می زنم
تا به کی هرسو دوم در سومنات ...
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
... نه وعده ای که گلوی گمان شود شیرین
فغان ز زهر فروشنده غمزه اش کز او
ز جوش جان در و بام دکان شود شیرین
کسی که از هوس نوشخند او میرد
بکام ماتمیانش فغان شود شیرین
دمی که شوق لب او دلم بجوش آرد ...