باز گلبانگ پریشان میزنم
آتشی در عندلیبان میزنم
حجله گل بهر من بستند و من
سر به دیوار گلستان میزنم
در بن هر خار خنجر میخورم
بر سر هر نیش جولان میزنم
خون گرم از ریشه دل میمکم
جام زهر از ریشه جان میزنم
صد محیط زهر دارم در سفال
مرحبایی گو که آسان میزنم
بس که لذت دوستم یک لخت دل
بر متاع صد نمکدان میزنم
آن خلیلم من که قفل الحذر
بر دهان و دست مهمان میزنم
آن چراغ کشتهام کز دود گرم
آتش اندر آب حیوان میزنم
پادشاه عالم درویشیم
مهر بر پایین فرمان میزنم
پای هجرم، راه حسرت میروم
دست عجزم، چاک دامان میزنم
جاه را کوس بلند آوازگی
بر فراز بام نیسان میزنم
بحر طوفانخیز دردم موج خون
از تحرکهای شریان میزنم
مرغ تجریدم، نوا در فصل دی
بر فراز شاخ عریان میزنم
میکنم در گلشن جنت فغان
نغمهای در کنج زندان میزنم
زهره میدزدد نوای خونچکان
زخمه چون بر عود افغان میزنم
تا به کی هرسو دوم در سومنات
تیشهای در پای ایمان میزنم
بتپرستان میفریبندم بسی
شیشهای بر سنگ ایشان میزنم
از مساماتم رود سیلاب خون
تا شراب از جام رهبان میزنم
آتش طورم می و جام آفتاب
حیف کاین می در شبستان میزنم
گردم از راحت زنم بر من مخند
کاین نفس در کام ثعبان میزنم
چون نباشد داغ گوناگون مرا
تکیه بر غمهای الوان میزنم
بس که کج پنداشتم نقش درست
خنده بر بازیچه پنهان میزنم
فرش را هم دیده عصمت بود
لیک پا بر نیش عصیان میزنم
بس که پر نیش است پایم هر قدم
دشنه بر خار مغیلان میزنم
کعبه در آغوش دل دارم ولی
فال آتشگاه گبران میزنم
«من و سلوی» بر لبم ریزند و من
بر دل صد پاره دندان میزنم
دم به دم چون کشتی از شوق شکست
سینه را بر موج طوفان میزنم
میفشاند بر لبم خون مراد
عطسهای کز مغز ایمان میزنم
میکنم تعظیم روز قتل خویش
دشنهای بر عید قربان میزنم
بحر خون، دریای آتش، سیل زهر
میکنم در جام و خندان میزنم
در سراب افتادهام جام و سبو
زآن جهت بر سنگ بطلان میزنم
گریه شوقم زآتشگاه دل
شعله بر خاشاک مژگان میزنم
تا به مژگان تو گردد آشنا
دیده را بر نیش پیکان میزنم
تا شوم پامال خیل غمزهات
خیمه را در کافرستان میزنم
تیشه زد بر بیستون فرهاد و من
بیستون بر تارک جان میزنم
دست شیون در گلستان نشاط
بر سر گلهای خندان میزنم
شیشه از زهر هلاهل شد تهی
کاسه در خون شهیدان میزنم
آتش اندر خرمن مقصود خویش
در میان آب حیوان میزنم
من که از کلک نظام روزگار
نقشها بر لوح امکان میزنم
کوس افلاطونی از یونان زمین
میبرم در ملک گیلان میزنم
ور سبب جوید کسی در گوش وی
این نوا از عود برهان میزنم
کان ولایت مولد دانشوری است
کاتش از نامش بیونان میزنم
میر ابوالفتح آنکه لوح دانشش
بر سر افهام و اذهان میزنم
نام جودش میبرم یا دشنهای
بر دل دریای عمان میزنم
فارس حکمش به جولان رفت و گفت
آفتابم گوست، چوگان میزنم
راکب رایش به میدان راند و گفت
دهر میدان است و جولان میزنم
عقل میگوید گل ایجاد او
بر سر تقدیر امکان میزنم
عشق میگوید عبیر جیب او
بر دماغ پیر کنعان میزنم
گفت جاهش دهر بر من تنگ شد
چاک بر افلاک و ارکان میزنم
گفت جودش سیم و زر در کان نماند
سکه بر پیشانی کان میزنم
گرگ میگوید به دورانش که من
بر صف اعدای چوپان میزنم
داورا تا سایه کردی بر سرم
خنده بر خورشید تابان میزنم
تا مرا در بزم خود جا دادهای
تکیه بر دیوار احسان میزنم
تا حیاتآموز من لطف تو شد
طعنه بر معزولی جان میزنم
گوش کن کز بام مدحت صبح و شام
طبل نظمآرای شروان میزنم
چشمه نور است چشم فطرتم
خنده بر کحل صفاهان میزنم
تا برآرم گوهر ارزندهای
تیشه اندیشه بر جان میزنم
هر گلی کز باغ طبعم بشکفد
بر سر غلمان و رضوان میزنم
تن زنم عرفی نیم آخر ترا
بر نوای خودپرستان میزنم
در حضورت زآن نمیگویم دعا
تا نگویندم که دستان میزنم
در غیاب این نغمه را هر نیمشب
همره مرغ سحرخوان میزنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده شاعر میپردازد. او با استفاده از تصاویر زیبا و استعارههای قوی، از عشق، غم و دلتنگی صحبت میکند. در اشعارش، شاعر به تضادهای زندگی اشاره میکند و از هیجانات و دردهای درونی خود سخن میگوید. او ناله میکند و فریاد عشق و دردی که در دلمش وجود دارد را به صورت سمبلیک ابراز مینماید. همچنین، با اشاره به مضامین عرفانی و فلسفی، به جستجوی حقیقت و درک عمیقتری از زندگی میپردازد. در کل، شعر یک سفر عاطفی است که شاعر در طول آن با مشکلات، آرزوها و پیوندهای انسانی روبرو میشود.
هوش مصنوعی: دوباره با صدای بلند و شاداب خود، نغمهای دلنواز میخوانم و شعلهای از شوق و زندگی در دل پرندگان خوشصدا به وجود میآورم.
هوش مصنوعی: برای من در گلیمی زیبا و دلنشین جایگاه و بستر فراهم کردهاند، اما من همچنان در اندیشه و حسرت به دیوارهای باغ گلستان میزنم.
هوش مصنوعی: در عمق هر مشکل و دشواری، آسیب میبینم و بر روی هر چالش و نیش، با قدرت و شجاعت پیش میروم.
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق خود را از دل جذب میکنم و در عین حال، سختیها و دردها را از جان خود تحمل میکنم.
هوش مصنوعی: من در ظرفی محکم و قوی چون سفال، مواد سمی و خطرناک زیادی دارم و به راحتی میتوانم از این قدرت استفاده کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر لذت دوستیام، به راحتی از نعمتهای زیادی میگذرم و به ارزش آن دوست میافزایم.
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که برای ایمن نگه داشتن مهمان، احتیاط را در حرف و عمل او رعایت میکنم.
هوش مصنوعی: من آن چراغی را خاموش کردهام که به خاطر دود و گرمای آتش، زندگی را در آب حیاتی رقم میزنم.
هوش مصنوعی: در جهان، ما مانند درویشان هستیم که به محبت و عشق فرمان میدهیم.
هوش مصنوعی: در مسیر دوری از معشوق، با ناامیدی و حسرت قدم میزنم و از شدت ناتوانی، خود را به خاک میافکنم.
هوش مصنوعی: من به دنبال افتخارات و جایگاه رفیع خودم هستم و با صدای بلند، اراده و عزم خود را به همه نشان میدهم.
هوش مصنوعی: در دریاهای طوفانی درد و رنج، احساسات و هیجانات من مانند موجهای خونی است که به حرکت در میآید.
هوش مصنوعی: من، پرندهای آزاد و رها هستم که در فصل زمستان، بر روی شاخههای بیبرگ درخت میخوانم و نغمه سر میدهم.
هوش مصنوعی: در باغ بهشت فریادی سر میزنم، اما در عین حال در گوشه زندان آهنگی مینوازم.
هوش مصنوعی: غنچهای که به زیبایی و حیاتش مینازد، تحت تاثیر صدای موسیقی غمناک و زخمهایی که به عود میزنم قرار میگیرد و این احساس را تجربه میکند.
هوش مصنوعی: مدام در تلاش هستم و میکوشم تا به ایمان و اعتقادات خود آسیب نرسانم و همچنان در برابر چالشها و موانع استقامت داشته باشم.
هوش مصنوعی: بتپرستان (یعنی کسانی که به بتها احترام میگذارند) را به راحتی فریب میدهم. به سادگی و بدون زحمت، شیشهای را بر روی سنگ آنها قرار میدهم.
هوش مصنوعی: از دل من، سیلابی از خون جاری میشود تا اینکه شراب را از جام راهب بنوشم.
هوش مصنوعی: آتش جانم مانند آتش کوه طور است و راز و زیبایی زندگی را در شراب و نور خورشید مییابم. افسوس که این لحظات ناب را در جایی تاریک و خموش گذراندهام.
هوش مصنوعی: من از آزار راحت و آسایش خود میگذرم، پس به من بخند نه، زیرا در این نفس خود را به خطر انداختهام.
هوش مصنوعی: وقتی که داغها و مصیبتهای مختلفی ندارم، به غمهای رنگارنگ و متنوعی که دارم تکیه میکنم.
هوش مصنوعی: مدت زیادی به اشتباه برداشت کردهام و حالا در تلاش هستم تا به خوبی و به درستی ابراز کنم که چه احساساتی در این بازیهای پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: حتی فرش هم نشانهای از پاکی و عصمت است، اما من با اراده خودم به راهی میروم که مخالف آن است و بر روی خطاها پا میگذارم.
هوش مصنوعی: هر قدمی که بر میدارم، آنقدر درد و زخم دارم که مانند این است که پاهایم را به خاری تیز میزنم.
هوش مصنوعی: من در دل خود کعبه را دارم، اما برای فراخواندن نیکیها و برکتها به آتشکده گبران (زرتشتیان) مراجعه میکنم.
هوش مصنوعی: من گلابیمانند و زهرهافزا در هر گوشه پخش میشوم، در حالی که در دل خود، زخمهای بسیاری دارم و بر آنها میآزارم.
هوش مصنوعی: هر لحظه مانند کشتیای که از شادی در حال غرق شدن است، سینهام را به امواج طوفان میزنم.
هوش مصنوعی: من بر لبانم احساس شادی و شوقی عمیق دارم که مانند عطسهای ناگهانی و از درون ایمانم به وجود میآید.
هوش مصنوعی: در روزی که به قتل میرسم، سر تعظیم فرود میآورم و به نوعی مرگم را جشن میگیرم.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویری از شدت و تندی احساسات اشاره شده است. شاعر از وضعیت بسیار وحشتناک و پرخطر صحبت میکند که در آن، به جای ناامیدی یا ترس، با خوشحالی و آرامش به زندگی ادامه میدهد و از این وضعیت بهرهبرداری میکند. تضاد بین درد و شادی، نشاندهنده نوعی قدرت و تسلط بر اوضاع است.
هوش مصنوعی: در دل این وضعیت فریبی قرار دارم و به همین دلیل به نشانههای نادرست و بیاساس میتازم.
هوش مصنوعی: از عشق و شوقی که در دل دارم، به قدری احساساتم شدید و آتشین است که مانند شعلۀ آتش، بر روی مژگانم اشکهایم ریخته میشود.
هوش مصنوعی: برای آنکه دیدگانم به زیبایی و لطافت مژگان تو عادت کنند، سعی میکنم که درد و رنج را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: برای اینکه زیر پای چشمهای زیبا و فریبندهات جا شوم، در دنیای کافرانه خیمه برپا میکنم.
هوش مصنوعی: فرهاد برای رسیدن به معشوقش بر کوه بیستون ضربه میزد، اما من به عشق و احساسات خود همانند فرهاد میزنم و بر آنها تمرکز میکنم.
هوش مصنوعی: در گلستانی پر از شادابی و خوشحالی، به گلهای خندان توجه کرده و آنها را نوازش میکنم؛ با حس شادی و شوق، به زیباییهای طبیعت میپردازم.
هوش مصنوعی: شیشه از سم زهرآگین خالی شده و من در کاسهای که پر از خون شهیدان است، ضربه میزنم.
هوش مصنوعی: من در میان آب حیوان، برای رسیدن به هدفم آتش به خرمن میزنم.
هوش مصنوعی: من توانایی خلق و طراحی زندگی و رویدادها را دارم و به نوعی میتوانم سرنوشتها را در جهان ترسیم کنم.
هوش مصنوعی: صدای افلاطونی را که از یونان آمده است، به سرزمین گیلان میآورم و بر آنجا نواخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی به دنبال دلیلی باشد، من با نواختن عود در گوشش او را از آن مشکل رها میکنم.
هوش مصنوعی: ولایت و سرپرستی در زمینه رشد علم و دانش است که اثر و روشنایی آن را از نامش میتوان فهمید، بهطوری که من به وضوح و آشکاری آن را بیان میکنم.
هوش مصنوعی: این شخص، میرا بوالفتح، به گونهای است که دانش و آگاهیاش را به دیگران منتقل میکند و به تفکر و درک آنها رونق میبخشد.
هوش مصنوعی: من یا درباره سخاوت او صحبت میکنم، یا مثل یک دشنه به دل عمیق دریای عمان ضربه میزنم.
هوش مصنوعی: فارس به شجاعت و قدرت خود افتخار میکند و میگوید که همانند آفتاب درخشان است و با عزت و شجاعت در میدان کارزار یا فوتبال (چوگان) عمل میکند.
هوش مصنوعی: سوارکار سوارهاش را به میدان راند و با اعتماد به نفس گفت: زندگی مانند میدان مسابقه است و من در آن به رقابت و جولان میپردازم.
هوش مصنوعی: عقل میگوید که زیبایی و وجود گل از سرنوشت و تقدیر ناشی میشود و من به این امکان و واقعیت معتقدم.
هوش مصنوعی: عشق میگوید که بوی خوش عطر جیب او را بر بینی پیر کنعان میزنم.
هوش مصنوعی: او میگوید که جایگاهش در این دنیا برایش تنگ شده و احساس میکند که باید به آسمانها و پایههای کائنات ضربه بزند تا از این وضعیت رهایی یابد.
هوش مصنوعی: گفت که بخشش او مانند طلا و نقره در معادن نیست، بنابراین من سکهای بر پیشانی آن معدن میزنم.
هوش مصنوعی: گرگ به دوران اش میگوید که من در صف دشمنان چوپان قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: وقتی تو بر من سایه میافکنی، من با خوشحالی بر خورشید درخشان میخندم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که مرا در مهمانیات پذیرفتهای، به تکیه بر دیوار محبت و لطف تو اطمینان دارم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که لطف تو برای من مثل درسی آموزنده است، به سرزنش و انتقادهایی که به من میشود، توجهی نمیکنم.
هوش مصنوعی: به حرفهایم گوش کن که من هر روز و شب از بام خانهام صدای طبل زیبای شروان را بهعنوان ستایش و نظم میزنم.
هوش مصنوعی: چشم من مانند چشمهای از نور است، و من با شادی به رنگ کحل در صفاهان مینگرم.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانم حقیقی ارزشمند را به دست آورم، با تفکر و اندیشه عمیق به خود زحمت میدهم.
هوش مصنوعی: هر گلی که از باغ وجودم به شکوفه بنشیند، آن را برای جوانان بهشتی و فرشتگان تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر آخرین توصیف تو، خود را آماده میکنم و بر روی نغمههای کسانی که خود را ستایش میکنند، سرودهای میخوانم.
هوش مصنوعی: در کنار تو دعا نمیکنم تا نگویند که من از شادی در حال دست زدن هستم.
هوش مصنوعی: هر شب در غیاب این نغمه، با صدای پرنده سحرخوان، آهنگ میزنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من که حلقه بر در جان میزنم
رب هب لی چون سلیمان میزنم
چون دم از سودای جانان میزنم
آتش اندر آب حیوان میزنم
شور لیلی طاقتم را طاق کرد
همچو مجنون بر بیابان میزنم
جرعهٔ دردی بصد خون جگر
[...]
باز حرف از ناز خوبان می زنم
طعنه ها بر کفر و ایمان می زنم
همچو زلف از مصحف روی بتان
بعد از این فال پریشان می زنم
می کنم جان را بر آن لب پیشکش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.