گنجور

 
عرفی

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز

برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست

ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید

زین دشت برگذر که زمینی است دانه سوز

گفتی چه طایر است دل سینه دشمنت

آتش به خویش در زده و آشیانه سوز

در خرمن زمانه زنم آتش از فغان

شوق تو جان گداز من و من زمانه سوز

چون سیل آتش آمده ام، مست اشتیاق

کز بوسه های گرم شود آستانه سوز

عرفی مجو نهایت ایام دوستی

دریای آتش است محبت، کرانه سوز

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صائب تبریزی

منقار من ز صبح ازل بود دانه سوز

در بیضه بود ناله من آشیانه سوز

ای بخت، چشم باز کن این بزم راببین

ماییم و آن نگار وشراب بهانه سوز

از چشم او مدار تمنای مردمی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه