گنجور

 
۱۹۸۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

... که نکویان جهان را ز جفا چیست غرض

محتشم داشت فغان و تو در آزار او را

شاه را ورنه ز آزار گدا چیست غرض

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

بر سر کوی تو هرگاه که پیدا گشتم

سگ کویت به فغان آمد رسوا گشتم

طوطی ناطقه ام قوت گفتار نداشت ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

... نهان ز خلق لسانی که داشتم ز تو دارم

تو لطفها که به من داشتی فغان که نداری

ولی من آه و فغانی که داشتم ز تو دارم

مکش به طعنه بی دردیم که بر دل غمگین ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۶

 

... بر اسمان نگاه نمی کرد بی وضو

ای دوستان فغان که من ساده لوح را

کشتند بی گناه بتان بهانه جو ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۷

 

مراست رشته جان کاکل معنبر او

فغان اگر سر مویی شود کم از سر او

نه کاکل است که بر سر فتاده سر و مرا ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۵

 

هر که دیدم چو نی از غم به فغانست که تو

یار غیری و فغان من از آن است که تو

همچو سوسن به زبان با همه کس در سخنی ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۰

 

چو می نماید که هست با من جفا و جورت ز روی یاری

ز دست جورت فغان برآرم اگر تو دست از جفا نداری

بخشم گفتی نمی گذارم که زیر تیغم برآوری دم ...

... شب فراقت کز اشتیاقت به جان فکارم به تن نزارم

به خواب کس را نمی گذرام ز بس که دارم فغان و زاری

نه همزبانی که من زمانی باو شمارم غمی که دارم ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - تجدید مطلع

 

... مفرح گنه خویش را تمام اجزا

فغان از آن که شود نشه بقا آخر

دمند بهر جزا صور نشه اخرا ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۸۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

 

... نظم من است خال رخ لؤلؤ خوشاب

این جا که نسبتش به فغانست این و آن

بی وجه و ناروا و بعید است و ناصواب ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰ - تجدید مطلع

 

... کرده قالب تهی ز غصه چه نی

همه دم همدم فغان باشد

مانده در جلدش استخوانی چند ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۱

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - وله فی در الفاظه فی مدیحه ایضا

 

شب دوش از فغانم آن چنان عالم به جان آمد

که هرکس را زبانی بود با من در فغان آمد

چو باد شعله جنبان زد حریفان را به جان آتش ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۲

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳ - قصیدهٔ در مدح نظام‌شاه پادشاه دکن

 

... وان گه کند تغافل و آید رسول من

نوعی که از جفای مقارض فغان کند

خواهد کرایه دو سره یک سر از فقیر ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۳

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدح شاهزاده شهید سلطان حمزه میرزا

 

... خصم به قدر الم گر بخروشد شود

پنبه گوش فلک نقطه غین فغان

شوق بلند آرزو تا به جنابش رسد ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۴

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - وله ایضا

 

... به گو شمال زمانم اگر رسید چه قانون

کشید ناله بافغان فغان رسید به جایی

جه جا حریم در پادشاه زاده اعظم ...

... سخن به سمع همایون مدیح پیشه گدایی

فغان که پای رسیدن به آن جناب ندارد

ز دست رفته ضعیفی به گل فرو شده پایی ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۵

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۴ - در رثاء

 

... لباس چرخ کبود از مصیبت و ماتم

فغان که زود همای وجود او فرمود

ز باغ دهر توجه به آشیان عدم ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۶

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۲ - در ماده تاریخ گوید

 

... جنونی که مجنون اگر داشتی

برآوردی از کوه و هامون فغان

به چشم خود از گریه نزدیک شد ...

محتشم کاشانی
 
۱۹۹۷

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ اول : در ذکر سادات رفیع الدرجات » ۴۱- میر همایون

 

... بزنجیرم چو کرد از بیقراری دلستان من

دل زنجیر شد سوراخ سوراخ از فغان من

دیگر باره او را از قید نجات داده در مجلس راه دادند تاریخ فوت او معلوم نشد اما مدفن او قریه ارمک است از اعمال کاشان این چند بیت از اشعار اوست ...

سام میرزا صفوی
 
۱۹۹۸

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ دوم در ذکر سادات و علما » صحیفهٔ دوم - در ذکر علماء » ۱۵۳- مولانا ذوالنون

 

... این رباعی هم باو منسوب است

فریاد و فغان زین فلک خون آشام

کاز صبح نشاط او دمد ماتم شام ...

سام میرزا صفوی
 
۱۹۹۹

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ چهارم در ذکر حضرات واجب التعظیم » ۲۳۸- شیخ جمال الدین

 

از ولایت خلخال عراق است و تخلص او یقینی است این دو مطلع از اوست

فغان کاز آه نتوان داشتن خود را نگاه آنجا

با خودم هر لحظه یاد او بگفتار آورد

سام میرزا صفوی
 
۲۰۰۰

سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۸۱- بابا نصیبی

 

مولد بابا گیلانست و از آنجا بنیاد سیاحت کرده به تبریز آمد و از آنجا که عالم فقر نامرادی است بحلوا فروشی اشتغال داشت اتفاقا روزی بصحبت بابا فغانی رسید و شعر خود بر او خواندفغانی را حلاوت کلام و چاشنی اشعار آن شیرین گفتار در مذاق جان قرار گرفته بصحبت سلطان یعقوبش برد و او را از آن پادشاه قبولی تمام دست داده تقرب یافت و در شهور سنه اربع و اربعین و تسعمایه در تبریز مرارت مرگ چشید و شکر ریز شد این ابیات از اوست

عشاق در مقام وفا جان فدا کنند ...

سام میرزا صفوی
 
 
۱
۹۸
۹۹
۱۰۰
۱۰۱
۱۰۲
۱۸۰