گنجور

 
سنایی

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی

از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان

چون برق میگریزی چون باد می‌ربایی

بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا

چون عندلیب بیدل همواره می‌سرایی

خورشیدوار کردی چون ذره‌های عقلی

دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی

یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را

از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی

ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین

منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی

روح‌القدس ندارددر خوبی و لطافت

با خاک کف پایت یکذره آشنایی

بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی

گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی

گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم

در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی

بگشای بند مرجان تا همچو طبع بی‌جان

بندازد از جمالت جان تاج کبریایی

ای تافته کمالت از چار سوی ارکان

پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی

بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد

منزل به کوی رندی یا راه پارسایی

ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن

در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی

گیرم که بار ندهی ما را درون پرده

کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی

بی روی تو نگارا چشم امید ما را

باید ز نقش نامه نام تو توتیایی

نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت

بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی

نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی

در نظمهای عالی وصف ترا سنایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ای صورت بهشتی در صدره بهایی

هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی

تو سر و جویباری تو لاله بهاری

تو یار غمگساری تو حور دلربایی

شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی

[...]

ناصرخسرو

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی

خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی

ما را همی فریبد گشت دمادم تو

من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟

بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل

[...]

انوری

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

خاقانی

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
اثیر اخسیکتی

خه خه تبارک الله ای ماه تو بجائی

کم زانکه هر مه آخر روئی بمانمائی

دل راز شست محنت جانرا ز دست انده

بی زلف بسته ی تو نبود همی رهائی

جانا بخاک پایت کو دستی تمام دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه