گنجور

 
اثیر اخسیکتی

خه خه تبارک الله ای ماه تو بجائی

کم زانکه هر مه آخر روئی بمانمائی

دل راز شست محنت جانرا ز دست انده

بی زلف بسته ی تو نبود همی رهائی

جانا بخاک پایت کو دستی تمام دارد

آن طره را کره زد اندر کره گشائی

طبعی چگونه بینی آن را بخوش حریفی

خلقی چگونه بینی زهره بخوش نوائی

با ما چو چنگ دامن عشرت کشیم درپای

زان نغمه های عالی درحضرت علائی

شهباز آستانه عشرت عربشه آن کاو

بر بال بوم بندد خاصیت همائی

آن کافتاب تربیت او بیک غیاث

در طبع مس پدید کند فعل کیمیائی

دست و می از سحاب کجا اصطناع فیضش

در خلقت جماد نهد قوت نمائی

افلاک دیده های کواکب سپید کرد

تا خاک درگهش ببرد بهر توتیائی

آن در رکاب دولت او صورت سپهری

و آن در شهاب خانه ی او قدرت سمائی

در عنف او مکابره شر زه مصافی

در لطف او ملاحظه ی آهو سرائی

حلمش بر آورد ز دل چرخ بی ثباتی

سهمش برون کند ز سر دهر بیوفائی

آن دانه نیستم که ز بهر غذای هرخس

شاید که آس کردم از این چرخ آسیائی

اصلم طل ترآمد چندانکه از ماهی

وزنم زیادت آید چندانکه بر گرائی

سلطان عمد گشته امی، در چاربالش

در عهد ما اگر نشدی شاعری گدائی

بر صدق دعوئی که زمن بنده گشت ظاهر

گر نیستی معارضه با خلقت خدائی

جنبان شدی دهان دوات از برای صدقم

گویا شدی زبان قلم از پی گوائی

تا در چهار میخ عناصر طلسم ترکیب

آبی و آتشی بود و خاکی و هوائی

ترکیب جسم تو بادا چنان فراهم

کایام جز بران نرود صنعت خدائی

آن نو بهار عدل حسود تو باد دایم

چون گل زروی خوش نفسی نه. به کم بقائی

 
 
 
فرخی سیستانی

ای صورت بهشتی در صدره بهایی

هرگزمباد روزی از تو مرا جدایی

تو سر و جویباری تو لاله بهاری

تو یار غمگساری تو حور دلربایی

شیرینتر از امیدی واندر دلم امیدی

[...]

ناصرخسرو

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی

خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی

ما را همی فریبد گشت دمادم تو

من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟

بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل

[...]

سنایی

جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی

کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی

ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان

خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی

گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین

[...]

انوری

خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی

احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی

ما خود نمی‌شویمت در روی اگرنه آخر

سهلست اینکه گه‌گه رویی بما نمایی

بی‌خرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید

[...]

خاقانی

جان از تنم برآید چون از درم درآئی

لب را به جای جانی بنشان به کدخدائی

جان خود چه زهره دارد ای نور آشنایی

کز خود برون نیاید آنجا که تو درآئی

جانی که یافت از خم زلفین تو رهائی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه