بی گل رویت ندارد رونقی بستان ما
بی حضورت هیچ نوری نیست در ایوان ما
گر به سامان سر کویش رسی، ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سر و سامان ما
شرح سودایش که دل با جان مرکب کرده است
برنمیآید به نوک کلک سرگردان ما
در دل ما خار غم بشکست، غم در دل بماند
چیست یاران چاره غمهای بی پایان ما؟
دوستان گویند دل را صبر فرمایید، صبر
چون کنم ای دوست چون دل نیست در فرمان ما؟
در فراقش چیست یارب زندگانی را سبب
سخت روییِ فلک، یا سستی پیمان ما؟
چو افسر زخمه جمشید بشنید
دمیده سبزه گرد سوسنش دید
به پای مور فرش گل سپرده
به موران مهر جمشیدی سترده
چو خط این تازه شعر روح پرورد
ز طبع نازک او سر بر آورد
خطت هر روز رسمی نو درآرد
به خون من براتی دیگر آرد
کشد لشکر ز چین زلف بر روم
سپاه شب به گرد مه درآرد
ز هندستان زلفت طوطی آمد
که در منقار تنگ شکر آرد
به شوخی سر بر آوردهست مگذار
خطت را گر بدینسان سر درآرد
چو سودای خیال خال و زلفت
جهان را بر من خاکی سر آرد
تن پر حسرت ما خاک گردد
ز خاکم باد گرد عنبر آرد
نباتی کز سُویْدایم بروید
ز جنتت حبةالسودا برآرد
چو بشنید این سخنهای دلاویز
ملک را شد لب شیرین شکر ریز
زبان بگشاد و دُر بر افسر افشاند
به وصف افسر این مطلع فروخواند
ای آفتاب جرعهٔ رخشنده جام تو
مه ساقی مدامی دور مدام تو
ای در سواد شام دو زلفت هزار چین
تا حد نیمروز کشیدهست شام تو
خورشید پادشاه سریر سپهر باد
فرمانبر غلام تو، ای من غلام تو
تا بر زرست نام تو هرجا که خسرویست
بر سر نهاده افسری از زر به نام تو
به سر مستی ملک را گفت افسر
چه می خواهی، بخواه از سیم، از زر
تو فرزندی مرا از من مکن شرم
تو خورشیدی مرا با من برا گرم
فدایت میکنم چندانکه خواهی
ز تخت و گنج و ملک و پادشاهی
ملک بنهاد سر در پای افسر
بدو گفت ای سر من جای افسر
به اقبال تو ما را هیچ کم نیست
به رویت خاطر شادم دژم نیست
ولی خواهم که بهر جاندرازی
کنی بیچارگان را چاره سازی
اسیران را ز غم گردانی آزاد
دل غمگین غمگینان کنی شاد
به زندانت مرا جانی است محبوس
مگردانم ز جان خویش مأیوس
دلم را داشتن در بند تا چند؟
برون آور دل و جان من از بند»
جهان بانو نهاد انگشت بر چشم
بدو گفت: «ای به جای نور در چشم
دل و جان در تن از بهر تو دارم
به جان و دل همه کارت بر آرم»
به نازش در کنار آورد افسر
نهادش بوسهها بر چشم و بر سر
بدو میگفت دانی این چه بوس است
کنار مادر زیبا عروس است
ستون سیم کردش حلقه در گوش
فکند این دُر ز نظمش در بن گوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حسرت و longing برای محبوبی است که در زندگی شاعر غائبی بزرگ است. او به زیبایی و جلوههای محبوبش اشاره میکند و میگوید بدون او، هیچ نوری در زندگیاش نیست. شاعر میخواهد تا باد صبحگاهی که به سر کویش میرسد، داستان بینظمی و درد دلش را بازگو کند. در دلم غمهای بیپایان وجود دارد و دوستانش به او توصیه میکنند که صبر کند، اما او در مییابد که قلبش دیگر در کنترلش نیست.
شاعر به زیباییهای محبوب و تاثیر آن بر زندگیاش میپردازد و از حسرت میگوید، همچنین آرزو میکند که روزی بتواند از غم و تنهایی رهایی یابد. او از مالکیت قلبش سخن میگوید و اصرار دارد که بیخبر از درد و رنج بماند. در نهایت، شاعر به امیال دنیوی و درخواستش برای آزادی و آسودگی خاطر از بند غمها و تنهایی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: بغیر از زیبایی تو، گلهای باغ ما هیچ جذابیتی ندارند و بدون حضور تو، در خانهمان هیچ نوری وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر به درست و مرتب به خانه او برسی، ای باد صبح، حال بیخبر و پریشان ما را برای او بگو.
هوش مصنوعی: توضیح دادن عشق او که دل را با تمام وجود درگیر کرده، با قلم سرگردان ما ممکن نیست.
هوش مصنوعی: در دل ما درد و غم از بین رفت، اما این سوال باقی است که یاران برای غمهای بیپایان ما چه کردهاند؟
هوش مصنوعی: دوستان میگویند به دل صبر بدهید، اما من به آنها میگویم چگونه میتوانم صبر کنم در حالی که دل خودم تحت کنترل من نیست؟
هوش مصنوعی: در نبود او، چه چیز باعث شده که زندگی برایم دشوار باشد؟ آیا این سختی به خاطر چهرهی ناملایم روزگار است یا به خاطر ضعف پیمان و وعدههای ما؟
هوش مصنوعی: وقتی افسر جمشید را شنید، سبزهای را دید که در زیر نور خورشید درخشش داشت.
هوش مصنوعی: بر پای مور، فرشی از گل گسترده شده که به موران نشان از مهر و محبت جمشید میدهد.
هوش مصنوعی: این شعر تازه و زیبا از خالقش برخاسته و به زندگی و روح انسان جلوه میبخشد. خلاقیت و لطافت احساسات او در این اثر به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: هر روز نوشتهات طرحی تازه به خود میگیرد و این در حالی است که من همچنان به خاطر عشق و احساساتم، دلیلی دیگر برای رنج و غم دارم.
هوش مصنوعی: زلفهای چیندار معشوق، مانند لشکری هستند که با خود زیبایی و جذابیت را به همراه دارند. شب مانند سپاهی به دور ماه میچرخد و این تصویر نشاندهندهی جذابیت و قدرت تأثیرگذاری عشق است.
هوش مصنوعی: از هند، زلفهای تو، طوطیای بهسویی آمده که در منقار خود شکر را با سختی حمل میکند.
هوش مصنوعی: به طور شوخی و جالب به تو اشاره میکند که نگذار خط و نشانهایت، کسی را به خود مشغول کند، چون اگر اینگونه رفتار کنی، ممکن است عواقب جالبی داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد و خیالت درباره خال و زلفت میافتم، تمام دنیا برایم به یک دنیای خاکی و ساده تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: تن و بدن ما که پر از حسرتها و آرزوهاست، روزی به خاک میپیوندد، اما از خاک من، بادی خوشبو چون مشک به باد برمیخیزد.
هوش مصنوعی: نباتی که از اشتیاق من میروید، از بهشت تو دانهای سیاه به همراه میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی که ملک این سخنان زیبا و دلنشین را شنید، لبهایش به شیرینی شکر گون شد.
هوش مصنوعی: زبانش را باز کرد و جواهرات را بر تاج پراکنده کرد و به توصیف تاج این شعر را خواند.
هوش مصنوعی: ای خورشید، قطرهای از زیبایی تو مانند جامی است که آبی روشن و درخشان دارد، همچنان که خمرهات همیشه پر است و مدام میجوشد.
هوش مصنوعی: ای معشوقهی من که در سیاهچادر شام زلفهای تو هزار چین دارد، به اندازهای که به نیمروز میرسد، زیبایی تو در دل شب تابناک است.
هوش مصنوعی: خورشید که نماد سلطنت و قدرت است، در آسمان به مانند پادشاهی میدرخشد و فرمانبردار توست. من نیز به عنوان خدمتگزار و غلام تو هستم.
هوش مصنوعی: هر جا که پادشاهی وجود دارد، نام تو بر روی طلا نقش بسته است و بر سر او خود را با تاجی زینت دادهاند که به نام تو شهرت دارد.
هوش مصنوعی: ملک در حال مستی از افسر خواست که هر چیزی میخواهد بخواهد، و به او گفت که میتواند از طلا و نقره انتخاب کند.
هوش مصنوعی: تو فرزندی و نگذارید که من خجالت بکشم، تو مانند خورشیدی هستی که به من گرما میدهی.
هوش مصنوعی: هرچقدر که بخواهی، برایت فدای تخت، ثروت، سرزمین و مقام پادشاهیام میشوم.
هوش مصنوعی: ملک سرش را به پای افسر گذاشت و به او گفت: ای سر من، تو جایگاه افسر را داری.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی تو، ما هیچ کمبودی احساس نمیکنیم و دیدن چهرهات باعث شادی و خوشحالی من است و هیچ غمی در دل ندارم.
هوش مصنوعی: ولی من میخواهم که برای طولانیتر شدن زندگی، به کمک و درماندهها بپردازی و برایشان راه حلی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: شما میتوانید با محبت و مهربانی، کسانی را که در غم و اندوه هستند، آزاد کنید و دلهای غمگین را شاد کنید.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از احساس اسارت و وابستگی خود به کسی صحبت میکند. او میگوید که به دلایل مختلف، روح یا جانش در زندان عشق آن فرد محبوس است و امیدوار است که هرگز از این عشق ناامید نشود و روحش را از این وابستگی جدا نکند. به نوعی، شاعر به ارزش و اهمیت این احساس اعتراف میکند و آن را قسمتی جداییناپذیر از وجود خود میداند.
هوش مصنوعی: دل من را تا کی در قید و بند نگاه خواهید داشت؟ آن را از این بندها آزاد کن و جان من را نیز رها ساز.
هوش مصنوعی: جهان بانو انگشتش را بر روی چشمها گذاشت و به او گفت: «ای کسی که جای نور در چشمها قرار داری...».
هوش مصنوعی: من برای تو دل و جانم را در وجودم دارم و به خاطر تو با تمام وجودم هر کاری که لازم باشد انجام میدهم.
هوش مصنوعی: در کنار او، افسر با محبت و ناز و کرشمه، بوسههایی به چشم و سر او میزند.
هوش مصنوعی: او به او میگوید که آیا میدانی این چه نوع بوسهای است؟ این بوسه کنار مادر، شبیه بوسهای است که برای عروس زیبا میزنند.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت یک زن میپردازد. شاعر بیان میکند که گیسوی او مانند ستونی از سیم است و گوشوارهای که در گوشش آویزان شده، به زیبایی درخشان و دلنشین است. در واقع، زیبایی او با نظم و ترتیب خاصی به نمایش درآمده و به نظارهگران احساس شگفتی میبخشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما
از پی آن آفتابست اشک چون باران ما
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال
چونک هستیها نماند از پی طوفان ما
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش
[...]
گنج عشق تو نهان شد در دل ویران ما
می زند زان شعله دایم آتشی در جان ما
ای طبیب از ما گذر، درمان درد ما مجوی
تا کند جانان ما از لطف خود درمان ما
یوسف عهد خودی تو، ای صنم با این جمال
[...]
بیگل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما
گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما
در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
[...]
عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما
بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما
گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت
لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما
تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا
[...]
دردمندم از لب لعلت بده درمان ما
کز رخ چون خورفکندی آتشی در جان ما
در دلم دردیست درمانش نمی دانم ز وصل
خود نمی آید به سر این درد بی درمان ما
خلق گویندم تو را بودی سر و سامان چه شد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.