عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
پرسشی میکن، که بیمار و خراب افتاده است
بلبل افغان میکند هر لحظه بر شاخی دگر
جلوه گل دیده و در اضطراب افتاده است
چون هلالی را بخاک آستانش دید گفت:
این گدا را بین، که بس عالی جناب افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیتِ معشوق پرداخته است. شاعر با استفاده از تصاویری زیبا و شاعرانه، احساسات خود را نسبت به عشق و محبت بیان میکند. او از لبهای معشوقی میگوید که مانند شراب است و حیرت خود را از وجود چنین زیبایی که در سایه میدرخشد، ابراز میکند. همچنین به دل خستهاش که در انتظار محبت است، اشاره میکند و از بلبل عاشق که بیوقفه برای گل میخواند، سخن میگوید. در پایان، از لحظهای یاد میکند که به خاطر عشق، خود را به خاک میاندازد و به مقام والا و عالی معشوق اشاره دارد. این اشعار به زیبایی ارتباط میان عشق، زیبایی و درد دل را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: تصویر آن لبهای زیبا در شراب فرؤ افتاده است. حالا من در حیرت هستم که چطور ممکن است مانند آتش درون آب وجود داشته باشد؟
هوش مصنوعی: از حلقههای زلف و چهرهی ماهتان پیداست که در میان سایه، هر جا که آفتاب تابیده، زیبایی شما میدرخشد.
هوش مصنوعی: شما گاهی اوقات از دل خسته عاشقان پرس و جو میکنید که چرا این همه بیمار و ویران شدهاند.
هوش مصنوعی: بلبل در هر لحظه بر شاخهای جدید مینشیند و زیبایی گلها را میبیند، اما به خاطر تغییر مکرر و تلاطم احساساتش در حالت اضطراب و نگرانی قرار دارد.
هوش مصنوعی: وقتی هلالی یکی از گدایان را در آستانه در متوجه شد، با تعجب گفت: ببینید این گدا که چقدر با عظمت و با احترام دراز کشیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
میکشد مسکین دلم، تاب طناب طرهات
[...]
تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است
رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است
خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟
یا ز رویش عکس در جام شراب افتاده است
دیدن جان نیست کار دیده صورت پرست
[...]
بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است
بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید
گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!
دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است
[...]
در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی به دامان ترم آن لالهروی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.