گنجور

 
هلالی جغتایی

عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است

حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟

ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت

در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است

چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را

پرسشی میکن، که بیمار و خراب افتاده است

بلبل افغان میکند هر لحظه بر شاخی دگر

جلوه گل دیده و در اضطراب افتاده است

چون هلالی را بخاک آستانش دید گفت:

این گدا را بین، که بس عالی جناب افتاده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است

لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است

رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من

مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است

می‌کشد مسکین دلم، تاب طناب طره‌ات

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سلمان ساوجی
صائب تبریزی

تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است

رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است

خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟

یا ز رویش عکس در جام شراب افتاده است

دیدن جان نیست کار دیده صورت پرست

[...]

سلیم تهرانی

بی سواری در سواد هند بودن مشکل است

اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است

بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید

گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!

دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است

[...]

رهی معیری

در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟

مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟

بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست

ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است

خفته از مستی به دامان ترم آن لاله‌روی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه