تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
میکشد مسکین دلم، تاب طناب طرهات
چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است
خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت
آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است
همدمی دارم عزیز، از من جدا خواهد شدن
لاجرم مسکین دلم، در اضطراب، افتاده است
چشم مستت دیدهام، روزی، وزان مستی هنوز
در خرابات مغان، سلمان، خراب افتاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق و مصیبتهای ناشی از دوری از او پرداخته است. شاعر از زوایای مختلف، از لرزش و ترس ناشی از زیبایی معشوق، اشک و درد دل، و دغدغههای درونی خود صحبت میکند. زبان شعر به خوبی حاکی از حالتی اضطرابی و شکننده است که شاعر به خاطر جدایی و خیالاتش احساس میکند. در نهایت، نشان از آن دارد که عشق و دلتنگی مایه نابودی و غم او شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهره زیبایت در برابر من است، تصویر تو بر روی خورشید نیز تاثیر گذاشته و باعث لرزش آن شده است.
هوش مصنوعی: لطفا به من رحم کن، زیرا من بیچارهای هستم که به خاطر اشکهای خود مانند باران، در خانه غم و اندوه فرورفتهام.
هوش مصنوعی: دل بیچارۀ من به شدت تحت فشار است، زیرا زیبایی موهای تو همچون تنی بوده که بر گردن من افتاده و من را میفشارد.
هوش مصنوعی: دستهای از افکار وحشتناک و پرخاشگر دور چشمم را احاطه کردهاند، بهطوری که چشمانم آنقدر خسته و ناتوان شدهاند که دیگر نمیتوانند بخوابند.
هوش مصنوعی: دوستی عزیز دارم که ناچار باید از من جدا شود. به همین دلیل دل بیچارهام در اضطراب و نگرانی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: چشم زیبای تو را یک روز دیدهام و هنوز تأثیر آن مستی در میخانههای مغان بر من باقی مانده است، سلمان، و من به حالت خراب و بیحال افتادهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزی از رویت، مگر طرف نقاب، افتاده است
در دل خورشید و مه، زان روز تاب، افتاده است
دیده من تا به روی توست، روشن، خانهای است
مردم چشم مرا، در خانه آب، افتاده است
بس که بارید از هوا، باران محنت، بر سرم
[...]
عکس آن لبهای میگون در شراب افتاده است
حیرتی دارم که: چون آتش در آب افتاده است؟
ظاهرست از حلقهای زلف و ماه عارضت
در میان سایه هر جا آفتاب افتاده است
چون طبیب عاشقانی، گه گه این دل خسته را
[...]
تا ز روی آتشین او نقاب افتاده است
رعشه غیرت به جان آفتاب افتاده است
خون عرق کرده است از شرم عذارش آفتاب؟
یا ز رویش عکس در جام شراب افتاده است
دیدن جان نیست کار دیده صورت پرست
[...]
بی سواری در سواد هند بودن مشکل است
اسب من مرد و دلم در اضطراب افتاده است
بس که تر دارد پیاده رفتنم، هرکس که دید
گوید این بیچاره پنداری در آب افتاده است!
دست من شد مدتی کز دامن زین کوته است
[...]
در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است؟
مهر در آیینه یا آتش در آب افتاده است؟
بادهٔ روشن دمی از دست ساقی دور نیست
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی به دامان ترم آن لالهروی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.