گنجور

 
سلمان ساوجی

گر بدین شیوه کند، چشم تو مردم را مست

نتوان گفت، که در دور تو، هشیاری هست

خوردم از دست تو جامی، که جهان جرعه اوست

هرکه زین دست خورد می، برود زود از دست

دارم از بهر دوای غم دل، می، برکف

این دوایی است، که بی وصل تو دارم در دست

می‌زند، حلقه زلف تو در غارت جان

نتوان، با سر زلف تو، به جانی در بست

می، به هشیار ده ای ساقی مجلس، که مرا

نشئه‌ای هست هنوز، از می باقی الست

من که صد سلسله از دست غمت، می‌گسلم

یک سر مو نتوانم، ز دو زلف تو گسست

هر که پیوست به وصلت، ز همه باز برید

وانکه شد صید کمندت، ز همه قید برست

جان صوفی نشد، از دود کدورت، صافی

نا نشد در بن خمخانه، چو دردی بنشست

با سر زلف تو سودای من، امروزی نیست

ما نبودیم که این سلسله در هم پیوست

جست، سلمان ز جهان بهر میان تو کنار

راستی آنکه ازین ورطه، به یک موی بجست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

شور در شهر فکند آن بت زُنّارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده، قدحِ می در کف

شربت کفر چشیده، عَلَم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست

چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست

وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم

پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست

دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا

[...]

خاقانی

چار چیز است خوش آمد دل خاقانی را

گر کریمی و معاشر مده این چار ز دست

مال پاشیدن و پوشیدن اسرار کسان

باده نوشیدن و بوسیدن معشوقهٔ مست

سید حسن غزنوی

صنما بسته آنم که در این منزل تست

خبری یابم زان زلف شکسته به درست

درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست

هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست

دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت

[...]

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

با حریفان ز خرابات برون آمد مست

بر در صومعه بنشست و سلامی در داد

سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه