گنجور

 
سلمان ساوجی

بی دوست من از باغ ارم یاد نیارم

ور جنت فردوس بود، دوست ندارم

از دست رقیبان نروم، ور برود سر

من خاک در دوست به دشمن نگذارم

پرورده به خون جگرش بودم و چون اشک

از دیده من رفت و نیامد به کنارم

آن دم که دهم جان و به خاکم بسپارند

من خاک درش را به دل و جان نسپارم

بر خاک درش میرم و چون خاک شوم من

زان در نتوانند برانگیخت غبارم

در نامه چو نامت نبود نامه نخواهم

و آن دم که به یادت نزنم دم نشمارم

کو دولت آنم که شبی با تو نشینم؟

کو فرصت آنم که دمی با تو برآرم؟

در نامه همه شرح فراق تو، نویسم

بر دیده همه نقش خیال تو نگارم

چشمان سیاه تو به اول نظرم مست

کردند و بکشتند در آخر به خمارم

یارب چه دلست آن دل سنگین که نشد نرم؟

از « یارب‌» دلسوز من و ناله زارم

گویند که سلمان سر و جان در قدمش باز

گر کار به سر می‌رودم بر سر کارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
منوچهری

از مجلستان هرگز بیرون نگذارم

وز جان و دل ودیده گرامیتر دارم

بر فرق شما آب گل سوری بارم

با جام چو آبی به هم اندر بگسارم

غزالی

گفتم بشمارم سر یک حلقه زلفش

تابو که به تفصیل سر جمله بر آرم

خندید به من بر سر زلفینک مشگین

یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم

عراقی

بر من نظری کن، که منت عاشق زارم

دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم

تا خار غم عشق تو در پای دلم شد

بی‌روی تو گلهای چمن خار شمارم

نی طاقت آن تا ز غمت صبر توان کرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

دریاب که من طاقت هجر تو ندارم

بشتاب که افتاد به جان بهر تو کارم

از من تو کران کردی و خون ماند به چشمم

گوهر ز برم رفته و دریا به کنارم

هر روز دم سرد، مگر باد خزانم

[...]

کمال خجندی

گر جان ز من دلشده خواهی بسپارم

ور دیده روشن طلبی در نظر آرم

رانی ز در خویشم و صد عذر بیاری

سوگند به باری که من این در نگذارم

گر چشم ترا بار کشی روی نمودست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه