گنجور

 
سحاب اصفهانی

ای صاف‌تر تو را ز هر آئینه سینه‌ای

آرد مگر در آینه رویت قرینه‌ای

مایل به رحم شد فلک کینه‌جو به من

با من ولی هنوز تو در فکر کینه‌ای

خورشید اگر چه شاه سپهر است لیک هست

در خیل بندگان کمینت کمینه‌ای

اهل هوس چو ما به تو مایل ولی کجا

دارد صفای آینه هر آبگینه‌ای؟

عالم ز اشکم ار شده ویران تو را چه غم

از اینکه ایمن است ز طوفان سفینه‌ای

اندیشه‌ای ز مفلسیم نیست تا مراست

از گنج عشق در دل ویران دفینه‌ای

خوبان به جای زر نستانند در نظم

ورنه (سحاب) دارم از این در خزینه‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

آن را که نیست در دل ازین سر سکینه‌ای

نبود کم از کم و بود از کم کمینه‌ای

خواهی که از قرینه بدانی که عشق چیست

ناخورده می ز عشق ندانی قرینه‌ای

در دار ملک عشق خلیفه کسی بود

[...]

سعدی

ای صورتت ز گوهر معنی خزینه‌ای

ما را ز داغ عشق تو در دل دفینه‌ای

دانی که آه سوختگان را اثر بود

مگذار ناله‌ای که برآید ز سینه‌ای

زیور همان دو رشته مرجان کفایت است

[...]

حکیم نزاری

ساقی ز بامداد بیاور قِنینه‌ای

بردار بانگِ قهقهه از آبگینه‌ای

نقدینه بهشت مهیّا نمی‌شود

لطفی کنی ز ما بستانی رهینه‌ای

حالی در این معامله مصرف نمی‌شود

[...]

اوحدی

ای ماه و مشتری ز جمالت قرینه‌ای

وز گیسوی تو هر شکنی عنبرینه‌ای

گر می‌زنی به تیغ، نداریم سر دریغ

سر چون توان کشید ز مهری به کینه‌ای؟

مرغ دلم به داغ غمت تن فرو دهد

[...]

سحاب اصفهانی

ای در درون سینه ز مهرت دفینه‌ای

نگذاشت طرّهٔ تو دلی را به سینه‌ای

مهرم فزوده کین تو کین تو مهر من

حیرانم آن چه مهر بود این چه کینه‌ای

در بحر عشق ای که تو را میل ساحل است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه