تا زحال دل من دلبر من غافل بود
آنچه کام من و دل بود از او حاصل بود
رست جان از تن و صد شکر که زایل گردید
آنچه یک چند میان من و او حایل بود
تا نه جان بود فدای تو از این بودم شرم
شرمم اکنون همه آن است که ناقابل بود
خلقی از راز دل من نبد آگاه ولی
به زبان تو فتاد آنچه مرا در دل بود
دیدم آن سرو که مشهور به آزادی گشت
آنهم از غیرت بالای تو پا در گل بود
دل بیتاب غم اشک رقیب افزون داشت
روزگاری که دل او به وفا مایل بود
گفت نا دیدن یار است (سحاب) آنچه بد است
آه کز دیدن روی دگران غافل بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق خود درباره معشوقش صحبت میکند. او میگوید که در گذشته، دلش به خاطر غفلت معشوقش در عذاب بود و حالا که از آن حالت رهایی یافته، شکرگزار است. شاعر به این نکته اشاره میکند که تا زمانی که جانش به خاطر معشوقش فدای شد، شرمنده احساساتش بود، اما اکنون تنها چیزی که او را شرمنده میکند، عشقش است. او همچنین به تنهایی خود و غم دلش اشاره میکند و میگوید که دیگران از راز دل او بیخبر بودند، اما حالا این احساسات را با زبان معشوقش بیان کرده است. شاعر به زیبایی و آزادی معشوقش اشاره میکند و از غم و اندوه خود در دوری از او مینالد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که دیدن دیگری غمانگیزتر از عدم دیدن محبوب است.
هوش مصنوعی: مدت زمانی که محبوب من از حال و روز دل من بیخبر بود، تمام خواستهها و آرزوهای من به وسیله او تأمین میشد.
هوش مصنوعی: روح از بدن رها شد و با کمال خرسندی میگویم که آنچه مدتی بین من و او مانع بود، از بین رفت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که جانم فدای تو بود، از این وضعیت شرمنده بودم، ولی اکنون تمام آنچه احساس میکنم، ناشی از بیارزشی است.
هوش مصنوعی: هیچکس از راز دل من خبر نداشت، اما آنچه را که در دل داشتم، به زبان تو بیان شد.
هوش مصنوعی: من آن درخت بلند و زیبایی را دیدم که به خاطر اشتهارش به آزادی معروف بود، اما آن نیز به واسطه غیرت و عظمت تو در خاک گرفتار شده بود.
هوش مصنوعی: دل نگران و بیتابی اشکهای رقیب را زیاد کرده بود، زمانی که قلب او به وفا و صداقت تمایل داشت.
هوش مصنوعی: گفتن اینکه یار را نمیبینم، بدتر از آن است که از دیدن چهرههای دیگر غافل باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود
دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک
بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود
دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی میکرد
[...]
دانه خال تو روزی که مرا در دل بود
حاصل روی زمین از من بی حاصل بود
مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو
در میان من و او بیخبری حایل بود
نیست امروز غم روی زمین بر دل من
[...]
هر چه جز ذکر تو افسانهٔ لاطایل بود
هر چه جز یاد تو اندیشهٔ بیحاصل بود
بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
[...]
بی هوس بیهده دادیم دل از دست دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
کانچه را میطلبم بی طلبی حاصل بود
نکنم گوش به افسانهٔ ناصح که خود او
[...]
من پی دلبر واو را بر دل منزل بود
دل بیهوش مرا بین چه عجب غافل بود
تحفه ای از دل وجان در برجانان بردم
لیک مقبول نیفتاد که ناقابل بود
«شربتی از لب لعلش نچشیدیم آخر»
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.