گنجور

 
سحاب اصفهانی

تا زحال دل من دلبر من غافل بود

آنچه کام من و دل بود از او حاصل بود

رست جان از تن و صد شکر که زایل گردید

آنچه یک چند میان من و او حایل بود

تا نه جان بود فدای تو از این بودم شرم

شرمم اکنون همه آن است که ناقابل بود

خلقی از راز دل من نبد آگاه ولی

به زبان تو فتاد آنچه مرا در دل بود

دیدم آن سرو که مشهور به آزادی گشت

آنهم از غیرت بالای تو پا در گل بود

دل بیتاب غم اشک رقیب افزون داشت

روزگاری که دل او به وفا مایل بود

گفت نا دیدن یار است (سحاب) آنچه بد است

آه کز دیدن روی دگران غافل بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حافظ

یاد باد آن که سرِ کویِ توام منزل بود

دیده را روشنی از خاکِ درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثرِ صحبتِ پاک

بر زبان بود مرا آن‌چه تو را در دل بود

دل چو از پیرِ خِرَد نَقلِ مَعانی می‌کرد

[...]

صائب تبریزی

دانه خال تو روزی که مرا در دل بود

حاصل روی زمین از من بی حاصل بود

مست نازی که تسلی به خبر بودم ازو

در میان من و او بیخبری حایل بود

نیست امروز غم روی زمین بر دل من

[...]

نشاط اصفهانی

هر چه جز ذکر تو افسانهٔ لاطایل بود

هر چه جز یاد تو اندیشهٔ بی‌حاصل بود

بهوس بیهده دادیم دل از دست و دریغ

کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود

از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم

[...]

رضاقلی خان هدایت

بی هوس بیهده دادیم دل از دست دریغ

کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود

از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم

کانچه را می‌طلبم بی طلبی حاصل بود

نکنم گوش به افسانهٔ ناصح که خود او

[...]

بلند اقبال

من پی دلبر واو را بر دل منزل بود

دل بیهوش مرا بین چه عجب غافل بود

تحفه ای از دل وجان در برجانان بردم

لیک مقبول نیفتاد که ناقابل بود

«شربتی از لب لعلش نچشیدیم آخر»

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه