بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
نام شریف آن جناب میرزا عبدالوهاب، موسوی انتساب و از فضایل صوری و معنوی و خصایل حسبی و سیادت نسبی کامیاب. در فنون ادبیه و علوم عربیه قادر و ماهر. در حکمت عقلی و ریاضی و طبیعی تبحرش پیدا و ظاهر. در ترقیم خطوط به تخصیص نسخ، تعلیق و شکسته، دست استادان را به پشت بسته. حضرتش أباً عن جد در اصفهان ملاذ و ملجأ بی پناهان. محفلش مجمع شعرا و ظرفا و مجلسش مرجع فقرا و عرفا بوده. بالاخره از علوم ظاهریه خاطر شریفش خسته و دل معارف منزل به تحصیل کمالات معنویه بسته. روزگاری طالب صحبت اهل معارف و حقایق بوده. وجود محمود را به معاشرت و مصاحبت جمعی از اکابر این طایفه مزین فرمود. گویند با آنکه از ممرّ موروث و مکسب ضیاع و عقار وافر و از جهت شغل و منصب مال و مکنت متکاثر داشت از فرط کرم و بذل درم از آنها در اندک وقتی چیزی و پشیزی باقی نگذاشت. چنانکه قوت صبح و شام از رهگذر رهن و وام نیز دست نمیداد و مع هذا به قدر مقدور و حد میسور بر سینهٔ سائلان دست رد نمینهاد و لسان کرم آن سید یگانه مترنم بود بدین ترانه که:
به زمین برد فرو خجلت محتاجانم
بی زری کرد به من آنچه به قارون، زر کرد
غرض، پس از کوشش بی شمار و مجاهدهٔ بسیار، دلش کشش غیبی به حضرت لاریبی یافه وقوت بازوی عشق سرپنجهٔ عقلش را برتافته، دست ذوق در درون سینهٔ بی کینهاش آتش شور و شوق برافروخته و کتب خانهٔ علوم ظاهری و باطنی را سوخته به خرابی ذوق و حال، آباد و از قید قیل و قال، آزاد گردیده عوام و خواص سنان لسان طعن بر وی کشیده. عاقبت الامر شرح حال آن جناب مشهور و در حضرت شاهنشاه گیتی مدار فتحعلی شاه قاجار نیز رشحی مذکور گردید. حسب الامر شاهنشاه زمان حضرت خاقان مغفور به درباب سلطانی حاضر و طوعاً حضور آن حضرت را گزید و اکنون سالهاست که التفات شاهیاش غم زداست و نظر به اعتماد سلطانی و اشفاق خاقانی به معتمدالدوله مخاطب و با وجود اجتناب آن جناب وجود شریفش ناظم مناظم اعاظم مناصب است.
اگرچه جمعی بی خبر به واسطهٔ اسباب صوریش از اهل دنیا میپندارند و اما قومی صاحب نظر به سبب احوال معنویاش از عرفا و اولیا میشمارند. همانا خود بدین معنی اشارتی میفرماید. آنجا که میفرماید:
صد گنج فزون بود مرا در دل و یاران
نادیده گذشتند که این خانه خرابست
اگرچه فقیر را هنوز شرف خدمت آن جناب دست نداده، ولیکن مطالعهٔ دیوان موسوم به گنجینهاش ابواب کنوز دقایق و رموز حقایق بر روی دل گشاده و آن دیوان معارف بنیان مشتمل است بر مطالب و منشآت مرغوب و مکاتیب و خطب فصاحت اسلوب عربیّاً و فارسیّاً و ترکیّاً، نظماً و نثراً ید بیضا ظاهر نموده و دم عیسوی گشوده. الحق سالهاست که نظیر آن جناب از کتم عدم به عرصهٔ وجود قدم ننهاده و این جامعیت بسیاری از فرق خلف و سلف را دست نداده. تیمّناً و تبرّکاً بعضی از قصاید و غزلیات و رباعیات و مثنویات آن جناب در این کتاب ثبت شد:
مِنْقصایده فی الحقیقة
هوابادوهوس باران، طمع خاک و خطر خضرا
در این گلشن زهی نادان که بند دل گشایدپا
پی جایی که بسپاری چه داری باک از مردن
پی مالی که بگذاری چه آری دست بریغما
ترا بر گرد این خانه مثال از شمع و پروانه
ترا بر حرص این دانه قیاس از آب و استسقا
چو ره برسیل بگشادی چه ویرانی چه آبادی
چو دل بر مرگ بنهادی چه بر خارا چه بر دیبا
سراسراهرمن وادی نهان از رهروان هادی
درین تاریک شب مشکل که بیند راه نابینا
دلی را کز هوس چندی به هر جانب پراکندی
روا باشد اگر بندی به آن دلدار جان بخشا
که بندد نقش تن ازگل پس ازتن برنگارد دل
ز دل جان آورد حاصل، زجان، جانان کندپیدا
زجود او وجود تو،به بود او نمود تو
هم او رب ودود تو، حکیم و قادر و بینا
جز او فانی وازفانی نیندیشد مگر نادان
هم اوباقی و از باقی نیاساید مگر دانا
به دل سلطان جانت بس مده دل بر رخ هر کس
مگر بر عارض لابنگری از دیدهٔ الا
ز کثرت توشه برداری ره توحید بسپاری
ز کشورها گذر آری ولی حدها نهی برجا
معانی از صور خوانی نه معنی را صوردانی
به باقی بینی از فانی به عقبا بینی از دنیا
وگربی دوست ننشینی چه درپیداچه درپنهان
خلاف دوست نگزینی چه در سرّا، چه در ضرّا
به سویش گرنظرداری چه دردیر و چه در مسجد
به کویش گر گذرآری چه با شیخ و چه با برنا
چوازقید هوارستی چه سلطانی چه درویشی
چو دل با دوست پیوستی چه جابلسا چه جابلقا
چوکالاایمن ازدزدان چه درمخزن چه درهامون
چو کشتیایمن از طوفان چه بر ساحل چه بردریا
ایضاً وله فی القصیدةِ الموسومة بِمطلع الفیض
طَلَعَ الصُّبْحُ فاضَتِ الأَنْوارُ
یکی از خفتگان نشد بیدار
پند گیرید چند ازین غفلت
شرم دارید تا کی این پندار
ای بس آزادگان سروخرام
پای خجلت به گل درین گلزار
ای بسا زیرکان پرمایه
دست حسرت به سر درین بازار
شد کمال آیت زوال ای دل
عَسْعَسَ اللیلُ کادَتِ الأَسْحار
تا درنگت بود شتابی کن
تا توانی برفت ره بسیار
تا که نشکسته شیشه، سنگ مجو
تا نیفتاده پرده شرم بدار
تا توانی گسست عهد ببند
تا توانی شکست توبه بیار
خاکساری گزین نه سنگدلی
کاید از خاک گل ز سنگ شرار
کوش تا نقد دل به دست آری
که بجز دل نمیستاند یار
آنکه سرمایهٔ دو کونش بود
غیر حسرت نبرد زین بازار
آخر ای کشتِ دل گیاه بروی
آخر ای ابر دیده قطره ببار
آخر ای نفس یک نفس بشکیب
آخر ای عقل یک قدم بگذار
ماندهای از قفا صدایی زن
گمرهی گوش بر درایی دار
سست منشین مگر توانی جست
رهبری چست و مرکبی رهوار
مرکبت نیست غیر فضل یکی
رهبرت چیست مهر هشت و چهار
چند بر پرده نقش میفکنی
دَعِ الأَوْثانَ وَ اکْشِفِ الأَسْتارَ
پرده بردار تا عیان نگری
لَیْسَ فِی الدّارِ غَیْرُهُ دَیّار
شهرها بینی اندران یکسان
مسجد و دیر و سبحه و زُنّار
بی لب و گوش گرم گفت و شنید
مست بی باده بی خرد هشیار
این ز خاموشیاش به لب تسبیح
آن فراموشیاش به لب اذکار
و له ایضاً
بزم غیراز شمع ذاتش چون منورداشتند
پرده داران صفاتش پرده بر در داشتند
خواست برنامحرمان پیداشود حسن ازل
محرمانش صد ره از اول نهانتر داشتند
شاهدان غیب را دادند اطوار ظهور
رویشان پس درظهور خویش مضمر داشتند
خامهٔ اظهارچون برلوح امکان نقش بست
از نخستین صورت نوری مصور داشتند
نفس کل کز سایهاش طبع هیولاپایه یافت
مقتبس از نور آن فرخنده جوهر داشتند
وندرآن نور آنچه از نقصان و پستی یافتند
عرش نامیدند و زان کرسی فراتر داشتند
وز کف و دود هیولی از پس بگداختن
چرخ اخضر بر فراز ارض اغبر داشتند
با زلال عشق پس آن جمله را آمیختند
وانگه از وی طینت آدم مخمر داشتند
بوالبشر را بر بشر گر برتری دادند لیک
پایهٔ خیرالبشر برتر ز برتر داشتند
ذات او واجب نشاید گفت و ممکن هم ازانک
ازوجوبش کمتر از امکان فزونتر داشتند
گه دم عیسی ز فضلش روح پرور یافتند
گاه دست موسی از نورش منور داشتند
برجمالش پرده بستند از جمال یوسفی
پردهٔ عصمت زلیخا را ز رخ برداشتند
ز اختلاف روزن اندر تابش یک آفتاب
سایه را از هر طرف بر شکل دیگر داشتند
تا نگویی خیر و شر بی عزمشان آمد به دید
یا نپنداری که بی موجب سر شر داشتند
فعلشان بر مقتضای قایل آمد در وجود
زان ستمکش خواستند آن وین ستمگر داشتند
قوهها را راه سوی فعل دادند ار نه کی
آنکه را مؤمن توانستند کافر داشتند
مینبینی سایهها را بیش و کم نزدیک و دور
در خور خود تابشی از پرتوِ خور داشتند
انبساطات وجود از اعتبارات حدود
همچو ظل در قرب و بعد مهر انور داشتند
ور بگویی ز اعتباری کی اثر آمد پدید
گویم این آثار هم اوهام مظهر داشتند
غزلیّات
پیداست سر وحدت از اعیان أَما تَرَی
الْعَکْسَ فِی الْمَرَایا و النَّقْشَ فِی القُوَی
شد مختلف به مخرج اگرنه چه شد که هست
یک صوت و یک ترانه گهی مدح و گه هجا
اُنْظُر فَمَا رَأَیْتَ سِوَی الْبَحْرِ إذْرَأَیْتَ
مَوْجاً بَدَا وَمِنْهُ بَدَا فیه مَا بَدَا
چیزی که بدان شاد توان بود ندیدیم
دیدیم سراسر همه اسباب جهان را
بر سرِ کوی خرابات مقامی است مرا
نه غم ننگ و نه اندیشهٔ نامی است مرا
عقل فکرآموز در عالم نشان از حق ندید
هم نبیند عشق عالم سوز جز اللّه را
بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما
بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما
درد چون نیست چه تأثیر بود درمان را
گوی شو تا که ببینی اثر چوگان را
چه عجب خلقی اگر از تو به غفلت گذرند
آنکه دردیش نباشد چه کند درمان را
نیست هستی بجز از هستی و هستی همه اوست
خواجه بنهاده به خود بیهده این بهتان را
صوفیان مستند و زاهد بی خبر
از که پرسم من رهِ میخانه را
یار ما شاهد هرجمع بود وین عجب است
که به خود ره ندهد عاشق هر جایی را
نیک نامانِ درِ دوست پناهت ندهند
تا به خود ره ندهی شنعت رسوایی را
یارب تو پرده بردار از کار تا بدانند
کامروز در جهان کیست شایستهٔ ملامت
رخی به غیر رخ دوست در مقابل نیست
ولی چه چاره که بیچاره دیده قابل نیست
طفلان شهر بی خبرند از جنون ما
یا این جنون هنوز سزاوار سنگ نیست
رخ از بلا متاب که مقصود انبیا
جز در میان آتش و کام نهنگ نیست
نه عاشق آنکه جزمعشوق بیند
نه معشوق آنکه جز وی در جهان نیست
ماییم و دلی خراب و آن نیز
یک روز به اختیار ما نیست
خود بینی و خویشتن پرستی
رسمی است که در دیار ما نیست
تا چه باشد به سر پیر خرابات که من
به یکی جرعه میاندیشهام از عالم نیست
کفر و دین، عقل و جنون، دانش و نادانی را
آزمودیم در این پرده، کسی محرم نیست
چشم بربند و به ظلمتکدهٔ فقر درآی
تا ببینی که فروغ فلک از روزن ماست
هرسو که نهی روی سر از خویش برآری
تا نگذری از خویش به سویش گذری نیست
حیرت زده میدید به حال من و میگفت
پنداشتم از زلف من آشفتهتری نیست
عیبم مکن ای خواجه به رسوایی و مستی
من دل خوش ازینم که جز اینم هنری نیست
بر آستان بنشین گر به خانه راهی نیست
کجا روی که جز این آستان پناهی نیست
اگر به شهد نوازد وگر به زهر کُشَد
به غیر خوان عطایش حواله گاهی نیست
سودای زاهدان همه شوق بهشت و حور
غوغای عارفان همه ذوق لقای تست
تن خسته، دل شکسته، نظربسته، لب خموش
ای عشق کار ما همه بر مدعای تست
با تو خاموشم ولی با یاد دوست
هر سر مویم زبان دیگر است
شد جهان بر من دگرگون یا که من
این که میبینم جهان دیگر است
میندانم ره به جایی بردهام
یا که بازم امتحان دیگر است
هرکه یار دگرش نیست خدا یار وی است
هرکه کاری به کسش نیست به او کاری هست
زاهدا ار ره ندهد خانهٔ خماری هست
وجه می گر نرسد خرقه و دستاری هست
این چند روزه مهلت گلبن غنیمت است
فردات در چمن اثری از گیاه نیست
تا با خودی چه لاف ز طاعت زنی نشاط
جرم این وجود تست و بجز وی گناه نیست
سود بازار جهان گر همه اینست نشاط
من سودا زده زین مایه زیانم هوس است
خاک بادا به سری کش اثر از سنگی نیست
چاک آن سینه که کارش به دل تنگی نیست
من که بدنام جهانم به خرابات شوم
که در آنجا خبر از نامی و از ننگی نیست
دل چون آینه گر میطلبی عشق طلب
عشق کم زآتش و دل سختتر از سنگی نیست
بیگانه چه داند که تویی پرده برافکن
وانجا که منم نیز چه حاجت به نقاب است
در هر قدمم روی تو آمد به نظر لیک
در کام دگر باز بدیدم که حجاب است
صد گنج نهان بود مرا در دل و یاران
نادیده گذشتند که این خانه خرابست
آسوده بیدلی که به کویت کند مقام
آسودهتر دلی که در آنجا مقام تست
مردمان بیشتر آنست که غافل گذرند
از حدیثی که به هر کوچه و برزن فاش است
طالبان را خستگی در راه نیست
عشق خود راهست و هم خود منزل است
سهل گردد کار اگر از بهر اوست
کارها با خودپرستی مشکل است
وسواس خرد قصّه به پایان نرساند
از عشق بپرسید که ناگفته تمام است
چشم حق بینی زخودبینان مدار
هر که را بی خود ببینی با خداست
بیچاره آنکه از تو به غفلت گذشته است
غافل تر آنکه با تو در جستجوی تست
با دیده کس فروغ تو بیند زهی دروغ
که این نور دیده نیز فروغی ز روی تست
جان سلیمانست و دل خاتم بر او
نقش روی دوست اسم اعظم است
گر گل افشاند و گر سنگ زند چِتْوان کرد
مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر از اوست
هوس خام بود شادی دل جز به غمش
خنک آن سوخته کش سوز غمی بر سر ازاوست
هر جا نگرم کورم و در روی تو بینا
در مردمک دیده به غیر از تو کسی نیست
چشم صاحب نظران خیره بر آن ایوانست
که به هر سو نگری جلوه گه جانان است
عکسها در نظر آیند ولی یک اصل است
جسمها جلوه گر آیند ولی یک جانست
خرم آن کس که به رویش ز رهت گردی هست
وانکه بر دل ز تو ازهیچ رهش گردی نیست
عقل درکشمکش نفس درنگی نکند
این دغل را بجز از عشق هماوردی نیست
تو اگر مرد رهی در طلب درد نشاط
درد هم مرد رهی میطلبد مردی نیست
پا به سر تا ننهی سر ننهی درره دوست
طی این راه مپندار که بافرسنگ است
تا تو بیرون نروی دوست نگنجد به درون
نه همین دیده که آن درخور جاهش تنگ است
حاجتی دارم و حاشا که به گفتار آید
حجت است آن که به گفتار پدیدار آید
پاس دل باید نه پاس زبان در بر دوست
هرچه در دل گذرد به که به گفتار آید
جمال شمع ناپیدا و هر سو
از او آتش به جان پروانهای چند
ز غوغای خردمندان به تنگم
دریغ از نالهٔ مستانهای چند
برون از هر دو عالم راه جستم
ولی از عشق گام اوّلی بود
دل را هوس صحبت مانیست ببینید
دیوانه سر صحبت دیوانه ندارد
مستند دو عالم همه از ساغر وحدت
خوش باش درین بزم که بیگانه ندارد
پی صید دگر مرغان به قید است
نه قید است اینکه بر شاهین پسندند
تو با دل باش و با دین باش ناصح
که ما را بیدل و بی دین پسندند
پاک کن دل زهرآلایش وانگه بدرآی
که مقیمان درمیکده صاحب نظرند
پای برفرق جهان، سر به کف پایِ حبیب
تا نگویی تو که این طایفه بی پا و سرند
لوح دل سر به سر از گرد علایق سیه است
شسست و شویی به خود از چشم تری میباید
ترسمت سر خجل از خاک برآری که به حشر
یادگاری به رخ از خاک دری میباید
بی هوس بیهده دادیم دل از دست دریغ
کانچه جستیم و ندیدیم ز کس با دل بود
از طلب حاصلم این شد که کنون دانستم
کانچه را میطلبم بی طلبی حاصل بود
نکنم گوش به افسانهٔ ناصح که خود او
منع دیوانه نمیکرد اگر عاقل بود
دل قوی کن که درین مرحله با سستیِ عزم
هر که بگذاشت قدم کار بر او مشکل بود
نعمت خواجه عمیم است و خداوند کریم
بنده را لیک به خدمت هنری میباید
سالک اندیشه نه از کفر و نه ازدین دارد
وادی عشق به هر گام صد آیین دارد
گنج و رنج و غم و شادی جهان درگذر است
عاقل آن به که در اندیشهٔ پایان باشد
ترسمت ای خفته در دامان کوهی سیل خیز
خواب نگذاری زسر تا آبت از سر بگذرد
رند بی پا و سر از کوی خرابات چه دید
که جهان را به نظر سخت محقر دارد
عمر بگذشت و نمانده است جز ایامی چند
به که با یاد کسی صبح شود شامی چند
به حقیقت نبود در همه عالم جز عشق
زهد ورندی و غم و شادی ازو نامی چند
زحمت بادیه حاجت نبود در رهِ دوست
خواجه برخیز و برون آی ز خود گامی چند
آوخ که دست مرگ گریبان جان گرفت
وین نفس شوخ دامن شهوت رها نکرد
توحید اگر طلب کنی از عشق جو که عقل
چون احولان ندید یکی تا دو تا نکرد
راز ما خلوتیان بر سر بازار فتاد
پرده بگشا ز در خانه که دیوار فتاد
طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد
چه دانیم که ما خوش که این است ناخوش
خوش است آنچه بر ما خدا میپسندد
چرا پای کوبم چرا دست یازم
مرا خواجه بی دست و پا میپسندد
بده دل با کسی پس دیده دربند
چو یار آمد درون، در بسته خوشتر
به دیگری ندهم دل، که خوار کردهٔ تست
که هرکه خوارِ تو شد، دارد اعتبار دگر
نیستچون یک شاهد اندر بزم و هر سو بنگری
طرّهٔ پرتاب و گیسوی پریشانست و بس
کثرت اندر عکس نبود ناقص توحید اصل
این تکثر خود بر آن توحید برهان است و بس
خواه طاعت خواه عصیان فارغ از کاری نمان
در خور لطفی نهای شایستهٔ بیداد باش
بیهده همنشین مبروقت من از سخن که نیست
یک نفسم به یاد او هردو جهان غرامتش
جای رحم است بر آن بندهٔ مسکین فقیر
که برانند و ندانند چه باشد گنهش
ندیدم با تو هرگز خویشتن را
که هر گه آمدی من رفتم از هوش
از معرفت چه لاف زنی ای فقیه شهر
بی شک که از محیط ندارد خبر محاط
ای منکران عشق اگر نیک بنگرید
جز وهم خویش هیچ ندارید در بساط
بگیردست دل و سربرآر در افلاک
چه خواهی از تن خاکی که بازگردد خاک
ظهور خلق به حق بین ظهور حق در خلق
فَذَاکَ عَیْنُکَ حَقّاً وَأَنْتَ لَسْتَ بِذَاکَ
بس است حاصل ادراک این دقیقه نشاط
که ره به سوی حقیقت نمیبرد ادراک
بی عشق کس به دوست نیابد ره وصول
سُبْحانَ مَنْتَحَیَّرفی ذَاتِهِ الْعُقُول
گر مرد این دری به درآ کاندرین سرا
دربان برای منع خروجست نی دخول
هوای او چو نهادم رضای او چو گزیدم
جهان وهرچه دروجز به کام خویش ندیدم
هنوز همسفرانم گرفتهاند عنانم
که این نه راه حجاز است و من به کعبه رسیدم
ز اسرار جهان بیهوده میجستم خبر عمری
ندانستم که خود را باید از خود بی خبر دارم
خموشی چون نشان آگهی آمد از آن نالم
که گر خاموش بنشینم ز رازم پرده بردارم
سلطان ملک فقرم و عشق است لشگرم
ترک دو کون تاجم و کونین کشورم
آلایشی به ظاهرم ار هست باک نیست
زیرا که اصل پا کم و از نسل حیدرم
هرچه جویند ز ما در طلب آن باشیم
ما نه نیکیم و نه بد بندهٔ فرمان باشیم
سر سامان منت هست ولی چه توان کرد
قسمت این است که ما بی سر و سامان باشیم
چرا خموش نباشم میان جمع که هر سو
خیال اوست به چشمم حدیث اوست به گوشم
نبود عجب ار راه نبردیم به جایی
بیهوده همی پشت به مقصود دویدیم
همه شب با تو نشینم که تویی
باز روز آید و بینم که منم
به جهان آمدم و رفتم و در وانشدم
نه ز انجام خود آگاه و نه از آغازم
بی خود وبی خرد و عاجز مسکین و ضعیف
بخر ای خواجه ببین تا چه هنرها داریم
بار بگذار و گرانی بنه ای دل که به راه
گر سبک بار نباشیم خطرها داریم
گفتم به ترک هستی و رستم ز عقل و هوش
آسوده هم ز دزد و هم از پاسبان شدم
با او وجود من اثر نور و ظلمت است
او در کنار آمد و من از میان شدم
گفتم مگر نشانی ازو جویم از کسی
از وی نشان نجستم و خود بی نشان شدم
ز دستم گر برآید بر سر آنم که تا دستم
به دامانش رسد سر بر نیارم از گریبانم
هر طرف میگذرم راه برون رفتن نیست
من ندانم که درین غمکده چون افتادم
یارب خود آگهی تو که در سر نبود و نیست
هرگز هوای حشم دنیا و منصبم
یا روی دوست دیدم یا کوی اودرین شهر
از هر طرف گذشتم، در هر کجا رسیدم
تا توانی به خرابی من ای عشق بکوش
من نه آنم که ازین پس دگر آباد شوم
جرم من بی حد و عفو تو چو آمد به میان
هرکه او را گنهی نیست گناهی است عظیم
آخر این روز به شب میرسد این صبح به شام
عاقل آنست که خاطر ننهد بر ایام
ره به پایان شد و دردا که ندانیم هنوز
به کجا میرود این اشتر بگسسته زمام
آخر این تیشه به بن آید و این شیشه به سنگ
آخر این می ز سبو ریزد و این شهد ز جام
ناصح از گفتن بیهوده مبر وقت نشاط
هرچه گویی تو چنانم من و صد چندانم
نیروی عشق بین که درین دشت بی کران
گامی نرفتهایم و به پایان رسیدهایم
هرکسی را هوسی در سر و من
هوسم این که نباشد هوسم
چند گویی که سرانجام چه خواهد بودن
بجز آغاز در انجام چه خواهد بودن
یک ساقی و یک ساغر و یک باده ندانم
زین گونه چرا مختلف آمد اثر او
کس جز تو ره نداشت درین خانه خلق را
آگه که کرد ازین که تو در دل نشستهای
دیدیم کرانه تا کرانه
غیر از تو نبود در میانه
در اول جذب عشق ازجانب جانانه بایستی
وگرنه سوز شمع از جانب پروانه بایستی
هم ز کارم منع کردی هم به کارم داشتی
اختیارم دادی و بی اختیارم داشتی
ای غم عشق ایمنی بادت ز پند عاقلان
کایمن از غمهای دور روزگارم داشتی
بسی عجب نبود گر قرار هست و شکیب
که از دیار حبیبت نیامده است پیامی
تمام سوخته دودی نداشت بر سر آتش
تو کز جفا بخروشی خموش باش که خامی
مگر چه بود نهان در سبوی باده فروشان
که حاصل دو جهانش نبود قیمت جامی
چرا چو ابر نگریی، چرا چو باد نکوشی
چرا به روز ننالی، چرا به شب نخروشی
به غیر عشق اثر نیست ورنه چیست که واعظ
به صد حدیث نکرد آنچه بلبلی به خروشی
در همه کون و مکان نیست جز اینم هوسی
که مگر بی هوسی زیست نمایم نفسی
راز رندان خرابات مپرسید ز ما
به کسی راز نگویید که گوید به کسی
لاف قوت مزن ای خواجه که ازکس نخردکس
جز دل خسته درین رسته و جز جان نژندی
نرسد دست کس به دامن دوست
چاک ناکرده جیب و پیرهنی
عجب از مفلس بی خانه که مهمان خواند
دل به دست آر پس آنگه بطلب دلداری
راحت هر دو جهان پا کی دل از هوس است
زر چو پاک است بود رایج هر بازاری
جهان یک سر به کام خویش دیدم
چو بنهادم برون از خویش گامی
ز ما تا کوی او راهی است پنهان
که در وی مینگنجد رهنمایی
برون از دهر باید شد نه از شهر
ز خود باید شدن نه از سرایی
چه بود از سر به صحرا برنهادن
اگر سر مینهی باری به پایی
دست بر کاری زدن بی حاصلی است
دست باید زد ولی بر دامنی
رباعیّات
گر با تو بود کس همه عالم راهست
ور بی تو رود جهان سراسر چاه است
با خاک سر و چاک گریبان پیوست
آن دست که از دامن تو کوتاه است
گر ره به خدا جویی در گام نخست
نقش خودی از صفحهٔ جان باید شست
گم گشته ز تو گوهر مقصود تو خود
تا گم نشوی گم شده نتوانی جست
آنان که ز جام عشق مدهوش شدند
از خاطر خویشتن فراموش شدند
از بهر شنیدن، همه تن گوش شدند
بستند لب از حدیث و خاموش شدند
امروز میان شهر دیوانه منم
در دهر به دیوانگی افسانه منم
بیگانه ز آشنا و بیگانه منم
مردود در کعبه و بتخانه منم
یارب ز هر آنچه جز تو بیزارم کن
بی مونس و بی رفیق و بی یارم کن
اول از خویش بی خبر ساز مرا
وانگاه ز خویشتن خبردارم کن
فارغ ز غم سود و زیانم کردی
آسوده زمحنت جهانم کردی
ای عشق ترا چه شکر گویم که چنانک
میخواستم آخر آن چنانم کردی
مِنْ مثنویاته قُدِّسَ سِرُّهُ العزیز
باز زنجیر جنون برداشتند
بند بر پای خرد بگذاشتند
عقلها را وقت آشفتن رسید
رازها را نوبت گفتن رسید
ای فزون از فکر و از تدبیر ما
هم جنون ما و هم زنجیر ما
خانهٔ دل منزل اخلاص تست
خلوت جان جای خاص الخاص تست
عقل را ره در دل دیوانه نیست
خلوت حق جای هر بیگانه نیست
بودی و جز بود تو بودی نبود
بود پنهان آتش و دودی نبود
عشق ناگه زد بر آتش دامنی
شعلهها سر کرد از هر روزنی
شد عیان از شعلهها آنگاه دود
شعلهها را دودها پنهان نمود
چون جمالش از حجاب غیب رست
از شهود خویش برخود پرده بست
چشم ما یک ره نبیند سوی دوست
ور ببیند هرچه بیند روی اوست
عاشق است او با صد استغنا و ناز
عشق کس دیده است بی عجز و نیاز؟
هر یکی فیضی زو قابل شده
سوی چیزی هر یکی مایل شده
این یکی بی رنگی آن یک رنگ خواست
این یکی ناموس و آن یک ننگ خواست
دیده آب آرد چو بیند آفتاب
دیدن خورشید نتوان جز در آب
مهر اندر آب صافی ظاهر است
هرچه این صافیتر آن پیداتر است
آفتاب انداخته عکس اندر آب
آب ناپیدا و پیدا آفتاب
خواست تا آسان کند دیدار خویش
پردهها بربست بر رخسار خویش
گر سخن بی پرده خواهی پرده نیست
روی اندر پرده پنهان کرده نیست
بی حجاب و بی سحاب و بی نقاب
آفتابست آفتابست آفتاب
ای گرفتار جهان پیچ پیچ
هیچ دانی کاین جهان هیچ است هیچ
ای نمودی از وجودت بود من
درد تو سرمایهٔ بهبود من
نیستی را گر به هستی ره نبود
هستیای جز هستی اللّه نبود
گر نگشتی نقص پیدا باکمال
کس نبودی غیرذات ذوالجلال
هر که باشد جز خدای ذوالجلال
هم درو نقص است و هم در وی کمال
گر کرم باشد روا بی احتساب
بولهب را فرق کو با بوتراب
ابر باشد در کرم آری سمر
لیک از جو گندم آرد کی مطر
من گرفتم جان انسانیت هست
کوش کآری جان یزدانی به دست
جان حیوان قالب جان بشر
جان انسان پیکر جان دگر
ابلهان را جان انسانی نبود
غافلان را جان یزدانی نبود
عقل چون کامل شود آگه شوی
عشق چون حاصل شود ابله شوی
باز عشق آهنگ یغما ساز کرد
باز دل آشفتگی آغاز کرد
بحر کس دیده است گنجد در حباب
یا درون ذرّه هرگز آفتاب
من گرفتم پرده بردارم ز گفت
تو به پرده در چه سان خواهی شنفت
توبه چه بود بازگشت از خود به حق
شرط آن فقدان شأن ماسبق
زاهدان گر توبه از مستی کنند
عشقبازان توبه از هستی کنند
تشنگی را مبدأ از آبست و بس
تشنگان را آب جذابست و بس
پاک کن آیینهٔ دل از هوس
تا تو در وی عکس حق بینی و بس
امتیازاتست کافراد بشر
فخر میجویند از آن بر یکدگر
ورنه در وصفی که باشد مشترک
کس نمیراند سخن از لِی و لَک
یک زمان بنشین و با ما راز کن
عقدهای در رشته دارم باز کن
آنکه را معبود خود دانی بگو
جز تو باشد یا تو باشی عین او
گر تویی این خود حدیثی مغلق است
که تو هستی فانی و باقی حق است
جز تو گر باشد محاط نفس تست
خود یکی نقش از بساط نفس تست
مرد را دردی بباید درد کو
درد را مردی بباید مرد کو
گردها دیدیم و در وی مرد نه
مردها دیدیم و در وی درد نه
عقل گرد این ره و مرداست عشق
عشق هم مرد است و هم درد است عشق
جان که با تن زیست مغلوب تن است
ورنه کی طاووس شاد از گلخن است
عاشقان را تن اسیر جان بود
جان اسیر جذبهٔ جانان بود
نه چو جان ما که از سحر هوس
خاصیت از خوی تن بگرفت و بس
ما هوسناکان که مملوک تنیم
گرچه طاووسیم شاد از گلخنیم
کرده جان پاک را مغلوب خاک
ای دریغا ای دریغ ازجان پاک
جسم پاکان را تو در این خاک دان
فارغ از آلایش این خاکدان
در مکانند و مکانشان لامکان
در زمینند و زمینشان آسمان
بندگی سرمایهٔ آزادگیست
لیک شرط بندگی افتادگیست
تا بدانی راه و رسم بندگان
از نبی یمشوا بها را باز خوان
بندگان در بندگی مستغرقند
ظاهر اندر خلق و باطن با حقند
فاش میگویم که من عاشق نیم
گر بگویم عاشقم صادق نیم
عاشق عشقم طلبکار طلب
ای غریبا ای شگفتا ای عجب
عشق را پیدا نباشد منزلی
تا به سویش راه جوید مقبلی
ای دریغا می ندانم کوی او
تا توانم ره سپارم سوی او
عشق می گوید که ای آکنده گوش
از سرود من جهان اندر خروش
سر بنه تا پا نهی در کوی من
چشم در بند و ببین در روی من
باز این دیوانهٔ بگسسته بند
فاش میگوید به آواز بلند
در همه عالم نبینم غیر دوست
نیست عالم چیست عالم گر نه اوست
کافر است این عاشق شوریده حال
ای مسلمانان کافرکش تعال
اُقْتُلُونِی کَیْفَ مَا شَاءَ الْحَبیبُ
وَاطْرَحُونِی أَیْنَ مَا جَاءَ الْحَسِیْبُ
عشق اگر کفراست بی شک کافرم
گر کشی کافر بکش من حاضرم
طایری را از قفس آزاد کن
خاطر غمدیدهای را شاد کن
مرغ دامی را سوی بستان فرست
تشنه کامی را بر عمان فرست
من نمیگویم که عاشق کافر است
عاشقی از کافری آن سوتر است
این تن خاکی قرین خاک به
دور ازین ناپاک جانِ پاک به
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: میرزا عبدالوهاب موسوی، فردی با فضایل و ویژگیهای برجسته علمی و معنوی است. او در فنون ادبی و علوم عربی مهارت دارد و همچنین در حکمت و ریاضیات تبحر دارد. در اصفهان، خانه او پناهگاه نیازمندان و محفل شاعران و عارفان بوده است. اگرچه او از نظر مالی به شدت بخشنده و کرم است و ثروت خود را در این راه هزینه کرده، اما در نهایت به تحصیل معارف و کمالات معنوی روی آورده. مظاهر عرفانی و شعری او در دیوانش به نام "گنجینه" نمایان است که شامل اشعار و مضامین عمیق معنوی میباشد.
او به سبب ویژگیهای معنویاش از طرف جمعی به عنوان عارف و ولی میشناسند و خود را در این باره توصیف میکند. این شخصیت با اشعارش به نقد دنیا و تمایلات مادی پرداخته و به راهیابی به حقیقت و عشق الهی میپردازد. آثار وی شامل قصاید، غزلیات و رباعیات است که در آنها به تأملات روحانی، عشق و فراق میپردازد و به جهانیان پیام میدهد که جز عشق و حقیقت چیز دیگری ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: میرزا عبدالوهاب، از خاندان موسوی و فردی با فضائل ظاهری و باطنی و نیز از نَسَب و سیادت خوب است. او در ادبیات و علوم عربی قابلیت و مهارت بالایی دارد و در حکمت، ریاضیات و علوم طبیعی نیز تبحر دارد. در خوشنویسی، به ویژه در نسخهنویسی و سبکهای مختلف، ماهر است. در اصفهان، اجدادش ملجأ و پناهگاه نیازمندان بودهاند. محفل او محفل شاعران و ادبایی بوده که دم از علم و عرفان میزدهاند و او به جستجوی حقایق و معارف پرداخته است. با وجود اینکه وی از ثروت و املاک فراوانی بهرهمند بوده است، به خاطر کرم و سخاوتش، تمامی ثروت خود را در مدتی کوتاه صرف کرد و دیگر چیزی از آن باقی نگذاشت. به طوری که برای تامین نیازهای روزمرهاش نیز دچار مشکل شده بود. اما با این حال، در حد توانش به سائلان کمک میکرد و همواره زبانش به مهربانی و بخشندگی مشغول بود.
هوش مصنوعی: به خاطر دست نیازمندیهایم، بر زمین افتادم و خجالت کشیدم. ای کاش مانند قارون، خداوند به من نیز ثروت و دارایی عطا کند.
هوش مصنوعی: پس از تلاشهای فراوان و مبارزات بسیار، او احساس خاصی به حضرت لاریبی پیدا کرد و قدرت عشق بر عقلش غلبه کرد. شور و شوقی در دلش شعلهور شد و تمام کتابهای علوم ظاهری و باطنی را کنار گذاشت و از قید و بند گفتوگوهای بیثمر رهایی یافت. او که مورد طعنه عوام و خواص قرار گرفت، در نهایت تاریخچهاش در دربار شاهنشاه فتحعلی شاه قاجار نیز به ثبت رسید. به دستور شاه، او به دربار سلطنتی دعوت شد و سالهاست که کمکهای شاهانهاش او را از غم و اندوه دور کرده و چهرهاش به عنوان یک شخص معتبر و صاحب مقام شناخته شده است.
هوش مصنوعی: برخی افراد به دلیل ظواهر و نشانههای دنیوی موجود در زندگی دیگران، تصور میکنند که آنها با دنیا در ارتباط هستند، اما گروهی دیگر به خاطر حال و احوال معنوی آن افراد، آنها را از عرفا و اولیا میدانند. خود او به این نکته اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در دلم ثروتهای زیادی وجود داشت، اما دوستانم به راحتی از کنار این همه ثروت و احساسات من گذشتند و به نظر میرسد که این وضعیت و این احساسات بیثمر است.
هوش مصنوعی: این متن به توصیف شخصیتی میپردازد که هرچند هنوز در عرصه خدمت به یک مقام یا شخص خاص نیست، اما کارهایش و آثارش توجه زیادی را به خود جلب کردهاند. مطالعه دیوان او، که به عنوان گنجینهای پرمحتوا شناخته میشود، به عمق معارف و پژوهشهای وی در زمینههای مختلف اشاره دارد. این آثار شامل نوشتههای درخشان به زبانهای عربی، فارسی و ترکی به صورت نظم و نثر هستند و نشاندهنده تسلط او بر ادبیات و بلاغت میباشند. نویسنده اعتقاد دارد که این فرد سالهاست که مانند او کسی به چنین توانمندیهایی در عرصه وجود نیامده و آثارش نشاندهنده جامعیت و غنای فکری اوست. همچنین، برخی از شعرهای او شامل قصیدهها، غزلها، رباعیها و مثنویها به عنوان یادگاری از او در این کتاب درج شده است.
هوش مصنوعی: نسیم و باران هوا، آرزوی خاک و خطر سبز شدن در این گلستان. ای نادان، که دل را به این چیزها گشاده میکنی.
هوش مصنوعی: اگر جایی هست که میتوانی به آن اطمینان کنی و آن را به دل بسپاری، پس از مرگ نترس. اگر برای مالی که در دست داری، تلاش میکنی، سرانجام چه چیزی نصیبت خواهد شد؟
هوش مصنوعی: تو را به خاطر جلوههای زیبایت، میتوان همچون شمع و پروانه توصیف کرد. و در مورد حسرت و شوقی که برای به دست آوردن تو دارم، میتوان آن را به آب و نیاز به آب تشبیه کرد.
هوش مصنوعی: وقتی راهی به سمت سرزمین سیل باز شد، چه خرابی و چه آبادانی به وجود آمد. وقتی دل بر مرگ نهادید، چه به خاک سخت و چه به پارچههای نرم فرقی نداشت.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از پیچیدگی و پنهان، راهنمایی برای مسافران وجود ندارد. در این شب تاریک و دشوار، نابینایان نمیتوانند راه خود را پیدا کنند.
هوش مصنوعی: دل آشفتهای که به خاطر هوسهای مختلف به هر سو پراکنده شده، اگر به معشوقی جانبخش پیوند داده شود، موضوعی قابل پذیرش است.
هوش مصنوعی: تن از گل شکل میگیرد و پس از آن، دل را نمیتوان از دل برداشت. حاصل جان را از دل میگیرد و جانان را از جان آشکار میکند.
هوش مصنوعی: از رحمت و وجود او، وجود تو به وجود آمده است. زیبایی و صفات او در تو نیز نمایان است. او همان پروردگار بخشنده، حکیم، توانا و بیناست.
هوش مصنوعی: جز او همه چیز فانی است و فقط نادان به فانی بودن آن نمیاندیشد. همچنین، تنها فرد دانا به درک باقی ماندن او میرسد و از باقی نمیکاهد.
هوش مصنوعی: به دل سلطان جانت اهمیتی نده و به روی کسی دل نگذار، جز اینکه چهرهٔ خاصی را با دقت بنگری.
هوش مصنوعی: اگر زیاده بر حد توشه بر داری، در راه شناخت حقیقت و یگانگی دچار مشکل خواهی شد. با اینکه میتوانی از سرزمینهای مختلف عبور کنی، اما نباید مرزها و محدودیتها را فراموش کنی.
هوش مصنوعی: اگر به زیباییهای ظاهری نگاه کنی، نمیتوانی به عمق معنا دست پیدا کنی. برای درک واقعی، باید از زوایای دیگری به موضوع نگاه کنی و فراتر از دنیا و ظواهر، به ارزشهای پایدار و معنوی توجه کنی.
هوش مصنوعی: اگر با دوستانت همنشینی نکنید، چه در زندگی آشکار و چه در زندگی پنهان، هیچگاه نباید با دشمنان رابطه برقرار کنی، چه در خوشیها و چه در سختیها.
هوش مصنوعی: اگر به او توجه کنی، فرقی نمیکند که در خانهاش باشی یا در مسجد؛ اگر بخواهی به آنجا بروی، چه با عالم و چه با جوان، میتوانی این کار را بکنی.
هوش مصنوعی: اگر از قید و بند رهایی یافتهای، فرقی ندارد که چه مقام و لقب یا چه حالتی داشته باشی؛ زیرا زمانی که دل با دوست پیوند میخورد، هر کجا که باشی، مهم نیست که در جایی بزرگ و مشهور یا کوچک و گمنام زندگی کنی.
هوش مصنوعی: همانطور که یک کالا در برابر دزدان، چه در انبار و چه در فضای باز، ایمن و محفوظ است، کشتی نیز از طوفان در امان است، چه در ساحل و چه در وسط دریا.
هوش مصنوعی: صبح طلوع کرد و نورهایی درخشید، اما هیچیک از خوابرفتگان بیدار نشدند.
هوش مصنوعی: از این بیخبری عبرت بگیرید و تا کی از شرم و حیایی که دارید، از واقعیت دور بمانید.
هوش مصنوعی: به بسیاری از آزادگان باوقار نگریسته میشود که در این باغ، قدمهای شرمگین و خجالتزدهای دارند.
هوش مصنوعی: برخی از افراد برتر و باهوش در این بازار، آرزوها و آرمانهای خود را بر باد رفته میبینند و به حسرت به خود میزنند.
هوش مصنوعی: ای دل، زوال و تمام شدن را میبینی که شب به پایان میرسد و صبح نزدیک است.
هوش مصنوعی: هرگاه درنگ کردی و نتوانستی پیشروی کنی، باید با تمام توان تلاش کنی تا مسیری طولانی را طی کنی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که شیشه نشکسته، سنگ نزن و تا پرده عفت نیفتاده، خود را حفظ کن.
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی، پیمانی را بشکن و هر وقت که خواستی از عهدهات برآیی، توبهای کن.
هوش مصنوعی: به جای سختدلی و بیرحمی، تو باید تواضع و فروتنی را انتخاب کنی؛ زیرا از خاک، گل و نعمتهای زیبا به وجود میآید، نه از سنگ و سردی.
هوش مصنوعی: سعی کن تا عشق واقعی را به دست بیاوری، زیرا محبوب تنها دل را میپذیرد و چیز دیگری نمیخواهد.
هوش مصنوعی: کسی که کل داراییاش در این دنیا فقط حسرت است، در این بازار چیزی جز حسرت به همراه ندارد.
هوش مصنوعی: ای دل که در عشق کشت شدهای، آخر کار گیاه وجودت رشد کن! ای چشمانم، همچون ابر، قطره اشک بریز.
هوش مصنوعی: ای نفس، یک فنجان صبر داشته باش و ای عقل، یک قدم جلوتر بیا.
هوش مصنوعی: صدایی از پشت سر تو را درگیر کرده و مانند یک گمراهی به سمت نا مشخصی میکشد.
هوش مصنوعی: اگر ناتوانی از جستجوی راهی درست باشی، پس به تنبلی و سستی نپرداز.
هوش مصنوعی: اکنون تو هیچ وسیلهای غیر از فضیلت نداری و راهنمای تو چه کسی است، در حالی که محبت تو به عدد هشت و چهار است.
هوش مصنوعی: چند بار سعی میکنی که واقعیتها را پنهان کنی؟ معبودهای دروغین را فراموش کن و حقایق را روشن کن.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا حقیقت را ببینی، در این خانه جز او کسی نیست که ساکن باشد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در هر شهری، مکانهای مذهبی مانند مسجد و مکانهای عبادت دیگر مانند دیر و همچنین وسایل مذهبی مثل سبحه و زُنّار وجود دارد و این تنوع در ظاهر یکسان به نظر میرسد. به عبارت دیگر، در تمامی شهرها نشانههایی از اعتقادات و باورهای مختلف دیده میشود.
هوش مصنوعی: بدون لب و گوش از سر شوق و اشتیاق صحبت کرد و شنید. آن شخص مست از شراب نیست، بلکه بدون نیاز به باده، هوش و حواسی سرشار دارد.
هوش مصنوعی: این شعر به معنای آن است که سکوت و نقص گویش او، او را به یاد دعاها و ذکرهایی میاندازد که فراموش کرده است. در واقع، از طریق خاموشی و عدم بیان، او به یاد مواردی میافتد که باید بیشتر به آنها توجه کند.
هوش مصنوعی: در جمعی که غیر از نور خود او را روشن کرده بودند، نگهبانان صفاتش پردهای بر در گذاشته بودند.
هوش مصنوعی: میخواهند بگویند که زیبایی و عشق ازلی، گنجینهای است که از آغاز، رازی عمیق و پنهانی در خود دارد و هیچ کس به آسانی به آن دسترسی ندارد.
هوش مصنوعی: شاهدان غیب، نشانههای خود را به نمایش گذاشتند و در درون خود رازهایی از ظهورشان را پنهان کرده بودند.
هوش مصنوعی: قلمی که برای بیان و نوشتن به کار میرود، از همان ابتدا بر صفحهای که به آن امکان نقشزدن میگوید، تصویری از نور را ثبت کرده است.
هوش مصنوعی: هر موجودی که از سایهاش، ویژگیهای اصلی و طبیعی خود را دریافت کرده، از نور آن جوهر خوشبخت بهرهمند است.
هوش مصنوعی: در آن نور، هر آنچه که ناقص و پست به نظر میرسید، به عرش تعبیر کردند، در حالی که چیزی بالاتر از آن کرسی وجود داشت.
هوش مصنوعی: از میان دست و دود، ماده اولیهای شکل گرفت که در حال ذوب شدن بود، و چرخ سبز رنگی بر بالای زمین خاکستری قرار داشت.
هوش مصنوعی: عشق پاک و زلال را با آن ویژگیها ترکیب کردند و از آن ترکیب، روح و ماهیت انسانی شکل گرفت.
هوش مصنوعی: هر چند که برخی انسانها بر دیگران برتریهایی دارند، اما مقام نیکوترین انسانها به مراتب بالاتر از این برتریهاست.
هوش مصنوعی: ذات او را نمیتوان واجب دانست و همچنین نمیتوان او را ممکن در نظر گرفت؛ زیرا او از واجب بودنش، بیشتر از امکان وجود دارد.
هوش مصنوعی: در برخی مواقع، به برکت وجود عیسی، روح انسانها جلا و پرورش مییابد و در مواقعی دیگر، دست موسی به نور الهی روشن و تابناک میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی او، پردهای کشیدهاند، همانگونه که زلیخا با پاکدامنیاش، پرده زیبایی یوسف را کنار زد.
هوش مصنوعی: در اثر تابش یک آفتاب، سایه به دلیل اختلاف زاویهای که دارد، از هر طرف به شکلهای متفاوتی درمیآید.
هوش مصنوعی: اگر نگویی که خوب و بد بدون اراده و تصمیم آمدهاند، یا اگر فکر کنی که بدون دلیل و سبب بوجود آمدند، به اشتباه هستی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که رفتار انسانها بر اساس شرایط و موقعیتهای موجود شکل میگیرد. در اینجا افرادی که تحت ستم قرار گرفتهاند، خواستههایی دارند که ناشی از وضعیتشان است، در حالی که ستمگران نسبت به این خواستهها و شرایط بیتفاوت هستند.
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم تواناییها و قابلیتهای انسان اشاره دارد. در واقع میگوید که اگر تواناییها و قوا به سمت عمل و انجام کار هدایت نشوند، چه کسی میتواند از ایمان به کفر برسد. به عبارت دیگر، اگر نیروها و استعدادهای انسان به درستی هدایت نشوند، ممکن است در مسیر اشتباه قرار بگیرند و نتیجه مناسبی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: تو نمیبینی که سایهها چگونه به صورت نزدیک و دور حرکت میکنند، چون هر کدام از آنها نور خاصی از خورشید را در خود دارند.
هوش مصنوعی: وجود انسان به ایدهها و دستهبندیهایی که در ذهن داریم، بستگی دارد. مانند سایه که به اندازه و فاصله از خورشید بستگی دارد، این انبساطها و حالاتی که تجربه میکنیم نیز به شرایط و مرزهای مختلف وابسته است.
هوش مصنوعی: اگر بگویی که اعتبار و ارزش چه تاثیری دارد، من میگویم که این آثار نیز در واقع نشانههایی از تصورات و خیالها هستند.
هوش مصنوعی: این شعر به مفهوم وحدت و یگانگی در میان آفرینش اشاره دارد. شاعر با استفاده از تصویر آینه و نقش و نگار، میخواهد بگوید که در جهان ظاهری، حقیقتی نهفته است که نمایانگر یکی بودن همه چیز است. قرار گرفتن تصاویری معکوس در آینه خود به نوعی نماد تنوع و اختلاف در عین یگانگی است؛ به این معنی که هرچه در واقعیت وجود دارد، در نهایت به یک اصل واحد برمیگردد.
هوش مصنوعی: اگر بگوییم که یک صدا و یک آهنگ داریم که گاهی ستایش میکند و گاهی به نقد میپردازد، اما هر دوی اینها از یک منبع و دلیل مشترک ایجاد میشوند. اگر مخرج یا منبع این صدای مختلف تغییر کند، پس چرا هنوز یکی به نظر میآید؟
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن، چیزی جز دریا نمیبینی؛ وقتی که هر موجی را که مشاهده میکنی، خود را در آن میبینی و از آن چیزی را درمییابی.
هوش مصنوعی: ما هرگز چیزی ندیدیم که سبب شادکامی باشد، بلکه تنها تمام وسایل و امکانات این دنیا را مشاهده کردیم.
هوش مصنوعی: در جایی که اهل گناه و خرابکاری جمع میشوند، من جایگاه خاصی دارم، جایی که نه نگران عیبهایم هستم و نه به فکر شهرت و نام و نشانم.
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند در این دنیا حقیقت و نشانههایی از خدا را دریابد و فقط عشق است که میتواند فراتر از این عالم را درک کند و جز خدا چیزی را نبیند.
هوش مصنوعی: ای ناصح حکیم، از داستان ما بگذر و اجازه بدهید که این دل دیوانهمان را خودمان داشته باشیم.
هوش مصنوعی: وقتی که دردی وجود ندارد، درمان چه فایدهای دارد؟ پس بگو تا تأثیر بازی چوگان را ببینی.
هوش مصنوعی: عجب است اگر مردم از تو غافل بگذرد، چون کسی که دردی ندارد، چه کاری میتواند برای درمان انجام دهد؟
هوش مصنوعی: هستی غیر از وجود خداوند وجود ندارد و تمام هستی از آن اوست. دلایل و نسبتهایی که ما نسبت به هستی میزنیم، بیاساس و بیفایده هستند.
هوش مصنوعی: صوفیها در حال سرخوشیاند و زاهدان از حقیقت غافلند؛ حالا من باید از که بپرسم چگونه به میخانه بروم؟
هوش مصنوعی: دوست ما در هر جمع و اجتماعي حضور دارد و این جای تعجب است که چرا به خودش اجازه نمیدهد که عاشق و دلباختهی هر مکانی شود.
هوش مصنوعی: افراد نیک و با اعتبار به تو کمک نمیکنند مگر اینکه خودت راهی برای بازگشت به سوی آنها پیدا کنی؛ در غیر این صورت، رسوایی تو برملا خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای خدا، پردهها را کنار بزن تا مردم بفهمند امروز در این دنیا چه کسی سزاوار سرزنش است.
هوش مصنوعی: چهرهای به جز چهرهٔ دوست در برابر من نیست، اما افسوس که چشمانم توانایی دیدن زیباییها را ندارند.
هوش مصنوعی: کودکان شهر از دیوانگی ما بیخبرند، یا اینکه این دیوانگی هنوز آنقدر جدی نیست که سزاوار سنگپرانی باشد.
هوش مصنوعی: از قضا و مشکل دوری کن، زیرا هدف پیامبران تنها در بین آتش و کام نهنگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: نه کسی عاشق کسی است که فقط معشوقش را ببیند، و نه معشوقی وجود دارد که جز معشوق خود را در دنیا ببیند.
هوش مصنوعی: ما در حال حاضر دلی آشفته و ویران داریم که به هر حال، هیچگاه کنترل کامل بر آن نداریم و روزی ممکن است که از دستمان خارج شود.
هوش مصنوعی: غرور و خودخواهی ویژگیهایی هستند که در فرهنگ ما جایی ندارند.
هوش مصنوعی: نمیدانم در آینده چه بر سر پیر راهی میآید، اما من در حال حاضر با یک جرعه شراب، از تمام دنیا بیخبرم.
هوش مصنوعی: ما در این دنیا به تجربه مسائلی چون کفر و دین، عقل و جنون، دانش و نادانی پرداختهایم و هیچکس نمیتواند به عمق این تجربیات دسترسی داشته باشد.
هوش مصنوعی: چشمهایت را ببند و به دنیای تاریک فقر وارد شو تا متوجه شوی که روشنی آسمان از طریق ما میتابد.
هوش مصنوعی: هر جا که سر خود را بچرخانی، میتوانی خودت را از جایی که هستی جدا کنی و به سمت او حرکت کنی، اما اگر به خودت وابسته باشی، هیچ راهی برای رسیدن به او نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: او با تعجب به وضعیت من نگاه میکرد و میگفت که فکر میکرده کسی نمیتواند به اندازه او از زلفش پریشان باشد.
هوش مصنوعی: ای دوست، به خاطر رسوایی و مستیام مرا سرزنش نکن. من از این که هیچ هنری جز این ندارم، راضی و خوشحالم.
هوش مصنوعی: اگر به خانهات راهی نداری، بر درگاه بنشین. کجا میخواهی بروی که جز این درگاه، جای امن و پناه دیگری نیست؟
هوش مصنوعی: اگر زندگی خوبی داشته باشی یا سختی بکشی، در هر دو حالت تنها میتوانی به بخشش و عطای الهی امیدوار باشی و به هیچ چیز دیگری وابسته نیستی.
هوش مصنوعی: زاهدان تنها به رویای بهشت و حوریها دل بستهاند، اما عارفان به دیدار و ارتباط با تو شوق و ذوق دارند.
هوش مصنوعی: بدن خسته و دل آزردهای دارم، به دنیای اطرافم نگاهی ندارم و سکوت کردهام. ای عشق، همه کارهای ما به تو مربوط میشود.
هوش مصنوعی: با تو سکوت میکنم، اما وقتی به یاد دوست میافتم، هر رشته مویی از من حرفی متفاوت برای گفتن دارد.
هوش مصنوعی: جهان برای من تغییر کرده است یا اینکه من اینطور احساس میکنم که جهان به کلی متفاوت شده است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا به هدفی رسیدهام یا اینکه هنوز باید دوباره تلاش کنم.
هوش مصنوعی: هر کسی که یار و همدمی ندارد، خدا همراه اوست. و هر کسی که به دیگران توجهی ندارد، خداوند مسلماً به او توجه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر زاهد راهی به سوی منزل خرابی ندهد، نشانه این است که بهای می و شراب در دسترس نیست و اگر با لباس و ظاهری آراسته هم بیایی، در حقیقت چیزی از درد و نیازت کم نمیشود.
هوش مصنوعی: این روزها فرصتی است برای بهرهبرداری از زیبایی گلها. در روزهای آینده، دیگر در باغ هیچ اثری از گیاهان نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که با خودت به نیکی و اطاعت رفتار کنی، از خودستایی کن. زیرا خوشی و شادی در این وجود به خودی تو وابسته است و جز او هیچ گناهی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر همهی منافع دنیا تنها به همین چیزها محدود باشد، من با عشق و شور خود در این بازار پرجنب و جوش غرق شدهام و تنها زیان من آرزوها و خواستههای نابجا است.
هوش مصنوعی: خاک بر سر کسی که اثری از درد و زخم در دلش وجود ندارد. آن کس که دلش شاد و بیغم است، مثل سنگی است که هیچ ترک و ناامیدی در آن نیست.
هوش مصنوعی: من که در دنیا به عنوان فردی بدنام شناخته میشوم، مایلم به مکانهای نابسامان بروم، زیرا در آنجا دیگر خبری از نام و ننگ وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی دل را مانند آینه صاف و روشن کنی، باید عشق را جستجو کنی. عشق را از آتش کمتر نکن، زیرا دل، سختتر از سنگ است و به سختی میتوان آن را نرم کرد.
هوش مصنوعی: بیگانه چه میداند که تو باید پرده را کنار بزنی؟ و در جایی که من هستم، نیازی به پوشش ندارد.
هوش مصنوعی: هر بار که گامی برمیدارم، تو در نظر من جلوه میکنی، اما وقتی میخواهم به عمق چیزها نگاه کنم، متوجه میشوم که مانعی وجود دارد که نمیگذارد حقیقت را ببینم.
هوش مصنوعی: در دل من گنجهای زیادی نهفته بود، اما دوستان من به راحتی از کنار این وضعیت عبور کردند و توجهی نکردند، گویی که این خانه ویران است.
هوش مصنوعی: آدم بیدل و آرامی که در کوی تو زندگی کند، از هر کسی دلش آرامتر است، زیرا آنجا محل حضور توست.
هوش مصنوعی: بیشتر افراد از موضوعاتی که در هر جایی به راحتی قابل شنیدن است، غافل میگذرد.
هوش مصنوعی: عاشقان هیچ خستگی را در مسیر عشق حس نمیکنند، زیرا عشق نه تنها راه را نشان میدهد بلکه خود مقصد نیز هست.
هوش مصنوعی: اگر کارها به خاطر او انجام شوند، راحت میشوند، اما وقتی فقط به خودخواهی و منیت انسان مربوط باشد، انجام دادن آنها دشوار است.
هوش مصنوعی: وسواس عقل داستان را به اتمام نمیرساند. از عشق بپرس که همهی ناگفتهها تمام شدهاند.
هوش مصنوعی: چشم خود را بر روی خودمحوری انسانها بسته نگهدار و هر کسی را که بدون خودخواهی و خودپرستی ببینی، باید بدانید که او با خداوند در ارتباط است.
هوش مصنوعی: بدبخت آن کس که به خاطر غفلتی از تو دور شده است، ولی بدبخت تر آن کس که در جستجوی توست اما همچنان غافل است.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند نور و درخشندگی تو را با چشم خود ببیند، چه بسا که این ادعا دروغی بزرگ است؛ زیرا حتی نوری که در چشمهاست نیز بازتابی از زیبایی و درخشندگی توست.
هوش مصنوعی: جان او مانند جان سلیمان است و دلش مهر و نقش چهره محبوب را در خود دارد. اسم اعظم بر او نقش بسته است.
هوش مصنوعی: هر چه که در این مجلس میگذرد، چه به نیکی و زیبایی و چه به زشتی و سختی، همه از اوست. در واقع، او باعث ایجاد این حال و هوا، با دوستان و شراب و گلاب است.
هوش مصنوعی: شوق و آرزوهایی که بدون تجربه و نادانی بودهاند، تنها به خاطر اندوه دل، میتوانند موجب تسکین شوند. این اندوه، در واقع نشانهای از التهاب و درد وجود دارد که هنوز هم تاثیر آن باقی است.
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه میکنم، نابینا هستم، اما وقتی به تو مینگرم، همه چیز روشن میشود. در مردمک چشمانم، جز تو کسی را نمیبینم.
هوش مصنوعی: چشم کسانی که درک بالایی دارند به آن ساختمان زیبایی دوخته شده است؛ زیرا در هر جهتی که نگاه کنند، زیبایی و جلوه معشوق را مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: تصاویر و جلوهها ممکن است در ابتدا به چشم بیایند، اما حقیقت اصلی یک اصل است. اجسام ممکن است به چشم بیایند و خود را نشان دهند، اما در نهایت تنها یک روح و جان وجود دارد که همهچیز را به هم متصل میکند.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که وقتی به چهرهاش نگاه میکنی، شادابی و سرزندگیاش میتابد و کسی که در دلش هیچ امیدی از تو ندارد، به هیچ قیمتی نمیتواند خوشحال باشد.
هوش مصنوعی: عقل در برابر خواستهها و تمایلات نفسانی لحظهای درنگ نمیکند و میفهمد که تنها عشق میتواند با این فریبکاریها مقابله کند.
هوش مصنوعی: اگر تو در جستجوی شادی و لذت هستی، باید بدانی که برای رسیدن به آن، درد و رنج نیز بخشی از مسیر است. بنابراین، کسی که خواهان خوشی است، باید آمادگی پذیرش سختیها را نیز داشته باشد و در غیر این صورت، به تعبیر شاعر، مردی واقعی وجود ندارد که به دنبال این مسیر باشد.
هوش مصنوعی: به هرجا که میروی، باید همواره به یاد داشته باشی که مسیر دوستی ممکن است طولانی و دشوار باشد. اما نباید تصور کنی که این راه به آسانی پیموده میشود.
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو از خانه بیرون نروی، هیچ دوستی نمیتواند درون آن جا بگیرد. حتی همین چشم که در این مکان است، برای جای تو کافی نیست.
هوش مصنوعی: من نیاز و خواستهای دارم، اما نمیتوانم تنها با کلمات به آن نشان دهم. آنچه حقیقت دارد، در عمل و واقعیت قابل مشاهده است، نه فقط در گفتار.
هوش مصنوعی: باید مراقب احساسات واقعی خود باشیم و آنها را در رفتار و عمل نشان دهیم، زیرا آنچه در دل داریم ارزش بیشتری دارد از اینکه فقط با کلمات بیان کنیم.
هوش مصنوعی: زیبایی شمع که پنهان است، در هر سو آتش را به جان چند پروانه میافکند.
هوش مصنوعی: از سر و صدای دانایان خستهام، ای کاش صدای دلنشینی از عاشقان هم میشنیدم.
هوش مصنوعی: من تلاش کردم تا از هر دو دنیا راهی پیدا کنم، اما در واقع عشق اولین قدم من بود.
هوش مصنوعی: دل به دنبال صحبت با تو نیست، اما ببین که چگونه یک دیوانه سر صحبت را با دیوانه دیگر ندارد.
هوش مصنوعی: از هر دو دنیای موجود، همه چیز را به ساغر یکدلی بیفزایید و در این مهمانی خوش باشید، زیرا در اینجا کسی بیگانه و جدا نیست.
هوش مصنوعی: پرندگان دیگر به دام افتادهاند و این به معنای محدودیت نیست که فقط شاهینها را ترجیح دهند.
هوش مصنوعی: با دل و ایمان زندگی کن، چرا که ما را بیاحساس و بیدین میپسندند.
هوش مصنوعی: دل را از آلودگیها پاک کن و سپس بیرون بیا، زیرا اهل میخانه دارای دانش و بینش هستند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان باید با تکیه بر عشق و محبت به معشوق، همواره آماده باشد تا با عزت و احترام در دنیا قدم بردارد. در این حال، اگر عشق راستین وجود داشته باشد، نیازی نیست نگران وضعیت و سرنوشت خود شود، زیرا عشق حقیقی او را به قدرت و درک بیشتری میرساند. در واقع، انسان با این محبت میتواند بر تمام مشکلات و پیچیدگیهای زندگی غلبه کند.
هوش مصنوعی: دل انسان پر از غمها و وابستگیهاست و برای پاک شدن از این آلودگیها، باید با چشم اشکبار، خود را شستشو دهد.
هوش مصنوعی: میترسم که در روز قیامت سرم از خاک بیرون بیاید و یادگاری از خودم بر روی زمین بگذارم که آن هم به خاطر خاک باشد.
هوش مصنوعی: بدون هیچ آرزویی، بیدلیل دل را از دست دادیم، افسوس که آنچه را که جستجو کردیم و هیچگاه نیافتیم، تنها با دل خود بود.
هوش مصنوعی: از تلاش و جستجوی خود فهمیدم که آنچه را که به دنبالش بودم، بدون دنبال کردن و درخواست، به دست میآید.
هوش مصنوعی: به سخنان نصیحتکننده توجه نکنم، زیرا اگر او واقعاً عاقل بود، هرگز کسی را که دیوانه است منع نمیکرد.
هوش مصنوعی: دل را محکم کن زیرا در این مرحله، هر کس با ضعف اراده قدمی بگذارد، کارش دشوار خواهد شد.
هوش مصنوعی: خداوند بخشنده و بزرگ است و نعمتهای او گسترده است، اما انسان باید برای خدمت به او به توانایی و هنر خاصی مجهز باشد.
هوش مصنوعی: سالک، در مسیر خود نه به کفر و نه به دین فکر میکند، زیرا در مسیر عشق هر قدم او دارای صد نوع قانون و اصول است.
هوش مصنوعی: دنیا پر از ثروت، درد، غم و خوشی است و همه چیز در حال تغییر و گذر است. انسانهای خردمند بهتر است به پایان کارها و زندگی خود فکر کنند.
هوش مصنوعی: میترسم که ای عزیز، تو که در آغوش کوههای قلعهمان خوابیدهای، خوابم را آشفته کنی و نگذاری آرامشی داشته باشم تا زمانی که آب سیل از بالای سرم بگذرد.
هوش مصنوعی: شخصی که نه دارای مقام و جایگاه است و نه از مسائل دنیوی اهمیت چندانی میدهد، در جایی بیهنر و بیرنگ به تماشای دنیا نشسته و به آن نگاه میکند. او از این منظر متوجه میشود که دنیا در حقیقت بسیار ناچیز و بیارزش است.
هوش مصنوعی: عمر گذشت و فقط چند روز باقی مانده است که بهتر است آنها را به یاد کسی بگذرانیم.
هوش مصنوعی: در حقیقت، در کل جهان تنها عشق وجود دارد و زهد، رندی، غم و شادی همگی از آن ناشی میشوند و نامهایی هستند که به عشق نسبت داده میشوند.
هوش مصنوعی: در راه دوستی، نیازی به زحمت و سختی نیست. ای آقا، بلند شو و چند قدم خارج از خودت بردار.
هوش مصنوعی: آه، مرگ به جان من چنگ انداخته و این نفس سرکش و خوشگذرانی همچنان مرا رها نمیکند.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال توحید و یگانگی هستی، باید از عشق کمک بگیری، زیرا عقل مانند فردی که نمیتواند ببیند، فقط به دو و چند تایی ها میاندیشد و نمیتواند به حقیقت واحد برسد.
هوش مصنوعی: راز ما که در خلوت زندگی میکنیم، در میان مردم آشکار شده است. حالا پرده را کنار بزن و از خانه بیرون بیا، چون دیوار دور ما فروریخته است.
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم در اطاعت از محبوب خود موفق شویم، پس باید از راهی دیگر برای رسیدن به دل او استفاده کنیم و حتی اگر لازم باشد، گناهی مرتکب شویم.
هوش مصنوعی: ما نمیدانیم که آیا آنچه برای ما خوشایند است، در واقع خوشایند است یا نه؛ بلکه آنچه را که خدا برای ما میپسندد، باید در نظر بگیریم.
هوش مصنوعی: چرا باید برای کسی که ممکن است توجهی به من نداشته باشد، تلاش کنم و خود را به زحمت بیاندازم؟ او کسی است که به نظر میرسد اهمیتی به تلاشهای من نمیدهد.
هوش مصنوعی: دل را به کسی بسپار، زیرا وقتی یار در دل آمد، دوری و جدایی خوشایندتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: من دل خود را به کسی نمیسپارم چون تو او را خوار کردهای. هر کسی که به تو بیاعتنایی کند، دیگر ارزش و احترام ندارد.
هوش مصنوعی: در این بزم هیچ کس مانند یک شاهد نیست و اگر به اطراف نگاه کنی، فقط به تکههایی از موهای پریشان و زیباییهای او برمیخوری و چیز دیگری نیست.
هوش مصنوعی: بسیاری از شکلها و صورتها در جهان نمیتوانند دلیلی بر نقص در یگانگی خداوند باشند؛ بلکه وجود این تنوع خود دلیلی بر آن یگانگی است.
هوش مصنوعی: خواه در اطاعت باشی و خواه در نافرمانی، بیخیال هیچ کاری نمان و در هر صورت، شایستهی لطف و محبت نباش. در برابر بیعدالتی نیز بایست.
هوش مصنوعی: به خاطر سخنانی که بیهوده هستند، همنشینی با تو را نمیپسندم؛ زیرا در هیچ یک از دو جهان، نفسی به یاد او نیست که بتواند دردی را تحمل کند.
هوش مصنوعی: جای تأسف است بر آن بندهٔ بیچاره و فقیر که او را طرد میکنند، در حالی که نمیدانند گناه او چه بوده است.
هوش مصنوعی: هرگز خودم را در کنار تو ندیدم، زیرا هر بار که تو آمدی، من از حالت خود بیخبر شدم.
هوش مصنوعی: ای عالم شهر، از دانش خود چه ادعاهایی میکنی! بیتردید تو از جایی که در آن زندگی میکنی، خبر نداری و به آن احاطه نداری.
هوش مصنوعی: ای کسانی که عشق را انکار میکنید، اگر کمی دقیقتر نظر کنید، خواهید دید که در واقع جز خیالات و توهمات خود چیز دیگری در دست ندارید.
هوش مصنوعی: دل تو را به آسمان بند میکند، پس از آن دیگر چه انتظاری از این بدن مادی داری که در نهایت به خاک بازمیگردد؟
هوش مصنوعی: ظهور افراد و موجودات از راستای حقیقت، نشاندهندهی حقیقت در آنهاست. اما تو در واقع همان حقیقت نیستی.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که درک و کشف لحظات شادی و لذت، زمانی که ما را به حقیقت نمیرساند، کافی و کافی است. یعنی تنها داشتن شادی و لذت نمیتواند ما را به شناخت عمیقتری از واقعیتها هدایت کند.
هوش مصنوعی: بدون عشق، هیچ کس نمیتواند به دوست واقعی خود برسد. توانا و بزرگ است کسی که عقلها در ذات او حیران و شگفتزدهاند.
هوش مصنوعی: اگر مردی هستی، به این در وارد شو؛ زیرا در این خانه، دربان برای جلوگیری از خروج است و نه برای ورود.
هوش مصنوعی: وقتی به عشق او فکر کردم، رضایت او را انتخاب کردم و در این دنیا هیچ چیز دیگری جز خواستههای خودم را ندیدم.
هوش مصنوعی: همچنان همسفرانم کنترل و هدایت مرا در دست دارند، زیرا این مسیر به سمت حجاز نیست و من به هدف اصلیام که کعبه است، رسیدهام.
هوش مصنوعی: من تلاش میکردم تا از رازهای جهان باخبر شوم، اما هرگز نفهمیدم که باید از خودم غافل باشم و سعی کنم خودم را بشناسم.
هوش مصنوعی: سکوت من نشانهای از آگاهی است. از آنجا که از درد و شکایتم ناله میکنم، اگر ساکت بمانم، رازهایم فاش خواهد شد.
هوش مصنوعی: من حاکم دنیای فقر هستم و عشق نیروهای من را تشکیل میدهد. بینیازی و فقر برای من مانند تاجی است و تمام جهان کشور من به حساب میآید.
هوش مصنوعی: اگر چه در ظاهرم آثاری از ناپاکی وجود دارد، نگران نیستم زیرا ریشه و اصل من پاک و از نسل حیدر است.
هوش مصنوعی: هرچه دیگران از ما بخواهند، ما تلاش میکنیم تا به آن برسیم. ما نه خوبیم و نه بد، بلکه تابع دستورات هستیم.
هوش مصنوعی: ما از نعمتها و خوبیها بهرهمند هستیم، اما چه کنیم که تقدیر ما به گونهای است که این نعمتها به شکل درستی در اختیار ما نیستند و ما هنوز در بینظمی و سردرگمی قرار داریم.
هوش مصنوعی: چرا باید در میان جمع ساکت بمانم در حالی که در هر طرف یاد او در ذهن من است و گفتوگوهایش در گوشم تداعی میشود؟
هوش مصنوعی: این جای تعجب نیست که ما به جایی رسیدیم که بیفایده است، چرا که بهسوی هدف خود با همه نیرو تلاش کردیم.
هوش مصنوعی: من هر شب در کنار تو مینشینم، اما وقتی که روز فرا میرسد، متوجه میشوم که تنها هستم.
هوش مصنوعی: من به این دنیا آمدهام و از آن رفتهام و در میان آن مغشوش شدهام، نه به پایان خود آگاه هستم و نه از آغاز خود خبری دارم.
هوش مصنوعی: ای خواجه، ما بیخود، بیخود و ناتوان، در وضعیتی ضعیف و بیچاره هستیم. اما با این حال، بنگر که ما چه استعدادها و هنری داریم.
هوش مصنوعی: burdens را به دوش بکش و سنگینی را برای خودت هموار کن، ای دل، چون اگر در این مسیر سبک بار نباشیم، با خطرات مواجه خواهیم شد.
هوش مصنوعی: من به خود گفتم که از دنیا و مشکلات آن رها شوم و از عقل و تفکر خود آسوده خاطر باشم؛ نه از دزدان بترسم و نه از نگهبانان.
هوش مصنوعی: وجود من تحت تأثیر نور و تاریکی است، اما او کنار من آمد و من خودم را از دست دادم.
هوش مصنوعی: گفتم شاید از کسی خبری درباره او بپرسم، اما از هیچکس نتوانستم نشانی بیابم و در نتیجه خودم هم گم و بیخبر شدم.
هوش مصنوعی: اگر از دستم برآید، تصمیم دارم تا زمانی که به دامانش نرسم، سرم را از گریبانم بلند نکنم.
هوش مصنوعی: هر کجا که میرویم، راهی برای بیرون آمدن پیدا نمیشود. نمیدانم چگونه در این دنیای غمانگیز گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، تو خود میدانی که هیچگاه در دل من هیچ تمایلی به زرق و برق دنیا و مقامهای مادی نبوده و نیست.
هوش مصنوعی: در این شهر هر کجا که رفتم، یا چهره دوست را دیدم یا به محله او رسیدم.
هوش مصنوعی: ای عشق، تا جایی که میتوانی در ویرانی من تلاش کن، زیرا من آن کسی نیستم که پس از این دوباره آباد شوم.
هوش مصنوعی: مقصود من بسیار زیاد است و بخشش تو وقتی که به میان میآید، هرکس که تقصیری ندارد، این موضوع نشاندهندهی گناهی بزرگ است.
هوش مصنوعی: در پایان هر روز، شب فرا میرسد و صبح به عصر تبدیل میشود. انسانهای عاقل توجهی به روزها و زمانها ندارند و خود را گرفتار آن نمیکنند.
هوش مصنوعی: راه به پایان رسیده و چه دردناکه که هنوز نمیدانیم این الاغی که افسارش پاره شده، به کجا میرود.
هوش مصنوعی: در نهایت، این ابزار شکست خواهد خورد و این نوشیدنی در نهایت به زمین میریزد. در پایان، این شراب از ظرفش تخلیه میشود و این عسل هم از جام میریزد.
هوش مصنوعی: فرصت خود را هدر نکن و بیهوده صحبت نکن. در زمان شادابی و نشاط، هر چیزی که بگویی، من هم به همان شکل پاسخ میدهم و حتی بیشتر از آن.
هوش مصنوعی: عشق ما آنقدر قوی است که با وجود اینکه هنوز در این دشت وسیع قدم نزدهایم، احساس میکنیم که به انتها رسیدهایم.
هوش مصنوعی: هر کسی آرزو و خواستهای در دل دارد، اما من تنها آرزویم این است که آرزویی نداشته باشم.
هوش مصنوعی: چرا مدام در مورد آینده و اینکه چه خواهد شد صحبت میکنی؟ مگر نه اینکه همه چیز از همان ابتدا مشخص است؟
هوش مصنوعی: یک میفروش و یک جام و یک نوشیدنی را نمیدانم چرا اثر او اینقدر متفاوت و مختلف است.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز تو در این دنیا نیست که بداند چطور در دل مردم نشستهای و در این خانه، از حال و اوضاع آنها خبر دارد.
هوش مصنوعی: ما در تمام وسعت این دنیا، جز تو هیچکس را نمیبینیم.
هوش مصنوعی: برای شروع جذب عشق، باید از طرف معشوق باشد؛ در غیر این صورت، مانند پروانه که به شمع عشق میورزد، تنها سوختن و درد را تجربه خواهی کرد.
هوش مصنوعی: تو هم با منع کردن من، در کارهایم دخالت کردی و هم با دادن اختیارات به من، در واقع مرا بیاختیار کردهای.
هوش مصنوعی: ای غم عشق، ای کاش تو هم از نصیحتهای عاقلانه بهرهمند شوی، چرا که من از غمهای دور و دراز زمانه، نجات یافتم.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر در این وضعیت صبر و شکیبایی وجود داشته باشد، زیرا از سرزمین محبوبت پیامی نیامده است.
هوش مصنوعی: تمام آنچه که سوخته، دودی از خود ندارد. در آتش تو که به خاطر زجر و آزار توست، سکوت کن زیرا نادانی میکنی.
هوش مصنوعی: چه رازی در دل سبوی بادهفروشان نهفته است که ارزش دو جهان را ندارد؟
هوش مصنوعی: چرا مانند ابر گریه نمیکنی؟ چرا مانند باد تلاش نمیکنی؟ چرا در روز غمگین نیستی و چرا در شب ناراحت نمیشوی؟
هوش مصنوعی: به غیر از عشق هیچ چیز دیگری تأثیری ندارد، وگرنه چرا واعظ با صد داستان و حدیث نتوانسته است آنچه را که یک بلبل با یک صدا بیان میکند، منتقل کند؟
هوش مصنوعی: در همه جا و هر مکانی، تنها آرزویی که دارم این است که شاید بدون آرزو، بتوانم لحظهای زندگی کنم.
هوش مصنوعی: راز و اسرار زندگی رندها و افرادی که در خرابات(محل خوشگذران) هستند را از ما نپرسید. زیرا به کسی نباید راز گفت، چرا که او نیز این راز را به دیگری خواهد گفت.
هوش مصنوعی: ای آقای عزیز، از ادعای قدرت و توانایی خود سخن نگو، چون کسی در این مسیر جز دلهای خسته چیز دیگری نمیخرد و جز جان رنجور چیزی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به محبت دوست دست پیدا کند، مگر اینکه از دنیا و وسایل مادی خود گذر کند و به عشق او بپردازد.
هوش مصنوعی: عجب از کسی که هیچ چیزی ندارد و خانهای برای خودش ندارد، اما با اعتماد به نفس از دیگران دعوت میکند و دلها را به دست میآورد. بعد از آن، به دنبال راحتی و آرامش برای خود میگردد.
هوش مصنوعی: اگر دل از خواستههای دنیوی پاک باشد، احساس آرامش و راحتی در دو جهان حاصل میشود. مثل طلا که وقتی خالص و پاک است، در هر بازاری ارزش و اعتبار دارد.
هوش مصنوعی: جهان را تنها به نفع خودم مشاهده کردم، زمانی که قدمی از خودم بیرون گذاشتم.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به معشوق راهی وجود دارد که پنهان است و هیچ راهنمایی نمیتواند راهنماییاش کند.
هوش مصنوعی: انسان باید از دنیای مادی و ظاهر دور شود و به درون خود بپردازد. تغییر و تحول باید از درون شخص آغاز شود و نه از محیط یا مکان خاصی که در آن زندگی میکند.
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به ترک کنی و به دل کویر بروی، چه سودی دارد اگر سر و دل خود را به جایی نرسانی و تنها با گامهایی بیمفید پیش بروی؟
هوش مصنوعی: انجام دادن کاری که نتیجهای نداشته باشد، بیفایده است. باید فعالیت کرد، اما باید روی چیزی که ارزش دارد، تمرکز کرد.
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو باشد، همه جهان مسیر روشن و درست است، اما اگر تو نباشی، همه جا پر از مشکلات و ناامیدی خواهد بود.
هوش مصنوعی: دست کسی که از دامن تو دور است، به خاک و لباس چاکدارش پیوسته است.
هوش مصنوعی: اگر در پی نزدیک شدن به خدا هستی، در همان گام اول باید از خودخواهی و وجود خود را از دل و جان پاک کنی.
هوش مصنوعی: اگر برای یافتن مقصود خود از تو دور شده است، باید خود را پیدا کنی. در غیر این صورت، در جستوجوی چیز گمشدهای که خودت نیستی، به جایی نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: آنهایی که به خاطر عشق غرق در سرمستی و شیدایی شدند، خود را از یاد بردند و از شخصیت و وجود خود بیخبر شدند.
هوش مصنوعی: برای شنیدن، همه بدنها را شنوا کردند و از صحبت کردن سکوت اختیار کردند.
هوش مصنوعی: امروز در میان مردم شهر، من کسی هستم که به دیوانگی معروف شدهام و در این زمان، وجود من خود به نوعی داستانی از دیوانگی است.
هوش مصنوعی: من از آشنا و بیگانه جدا هستم و هیچکدام مرا قبول ندارند؛ هم در کعبه و هم در بتخانه من ناپسندیدهام.
هوش مصنوعی: خدایا، از هر چیزی غیر از تو بیزارم کن و مرا بدون هیچ دوست و همدمی رها کن.
هوش مصنوعی: ابتدا مرا از خودم بیخبر کن، سپس خودم را آگاه ساز.
هوش مصنوعی: مرا از نگرانیهای دنیوی آزاد کردی و با این کارم آرامش و راحتی بخشیدی.
هوش مصنوعی: ای عشق، چطور میتوانم از تو تشکر کنم که وقتی خواستم چنین باشم، دقیقا به همان صورت که میخواستم مرا در زندگی قرار دادی.
هوش مصنوعی: آنها دوباره زنجیر جنون را برداشتند و باری بر پای عقل گذاشتند.
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که ذهنها دچار آشفتگی شوند و رازها را برای بیان آماده کنیم.
هوش مصنوعی: ای کسی که بسیار فراتر از فکر و تدبیر ما هستی، هم دیوانگی ما را میشناسی و هم زنجیرهایی که ما را بستهاند.
هوش مصنوعی: دل همچون خانهای است که محل آرامش و صداقت توست و محل جان نیز فضایی است خاص و ویژه برای تو.
هوش مصنوعی: عقل نمیتواند در دل افراد دیوانه راه پیدا کند و مکان مناسبِ حقیقت برای هر کسی نیست.
هوش مصنوعی: وجود تو تنها حقیقتی است که در عالم وجود دارد و هر چیز دیگری جز وجود تو ناپیداست. آتش عشق تو و دودی که از آن برمیخیزد، هیچکدام قابل مشاهده نیستند.
هوش مصنوعی: عشق ناگهانی در دل شعلهور شد و از هر گوشهای شعلهها بلند شدند.
هوش مصنوعی: شعلهها به وضوح مشخص شدند و سپس دودهای ناشی از آنها آنقدر زیاد شد که خود را پنهان کردند.
هوش مصنوعی: چون زیبایی او از پردههای پنهانی آشکار شد، خود را با حجاب دیگری پوشاند.
هوش مصنوعی: چشم ما به هیچ چیز جز دوست نمیتواند نگاه کند و اگر هم چیزی ببیند، در واقع فقط چهره او را میبیند.
هوش مصنوعی: او عاشق است و به گونهای خود را بینیاز و با ناز نشان میدهد. آیا کسی عشق را دیده که بدون ضعف و احتیاج باشد؟
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی از لطف و برکت او بهرهمند شده و به سوی چیزی کشیده شده است.
هوش مصنوعی: یکی خواهان بیرنگی و ظاهر ساده است، در حالی که دیگری به دنبال ظاهری رنگارنگ و جاذبه است. همچنین، یکی به ارزشها و اصول خانوادگی توجه دارد، در حالی که دیگری به دنبال چیزهایی است که شایسته نیست و ننگآور است.
هوش مصنوعی: چشم، زمانی که نور خورشید را میبیند، آن را در آب منعکس میکند و فقط از طریق آب میتواند به آن دسترسی پیدا کند.
هوش مصنوعی: هرچه آب روشنتر باشد، عشق و محبت در آن نمایانتر است.
هوش مصنوعی: خورشید در آب منعکس شده، در حالی که آب هم ظاهر و هم ناپدید دارد.
هوش مصنوعی: او تصمیم گرفت تا دیدار خود را آسانتر کند، بنابراین پردهها را از روی چهرهاش کنار زد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که کلامت صریح و بیپرده باشد، دیگر پردهای وجود ندارد؛ چون چیزی که در پس پرده پنهان شده، قابل دیدن نیست.
هوش مصنوعی: این جمله به وضوح و روشنی آفتاب اشاره دارد؛ آفتاب بدون هیچگونه مانع یا پوششی درخشان و نمایان است. این تصویر بیانگر روشنی و وضوحی است که در وجود آفتاب نهفته است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در دام حوادث دنیا گرفتار شدهای، آیا میدانی که این دنیا در واقع هیچ و پوچ است؟
هوش مصنوعی: تو نشانهای از وجودی و من از درد تو بهره میبرم تا به بهبودی برسم.
هوش مصنوعی: اگر برای وجود یافتن، راهی به سوی عدم وجود نداشته باشد، هیچ چیزی جز وجود خداوند وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر عیب و نقصی در خود نداشتهای، پس هیچکس به جز ذات پروردگار کامل نیست.
هوش مصنوعی: هر موجودی که غیر از خداوند بزرگ باشد، هم نقصهایی دارد و هم ممکن است کمالاتی در او وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: اگر مهربانی باشد، بیمحابا و بیحساب، تفاوتی میان بوالهُب و بوتراب نیست.
هوش مصنوعی: ابر نشانه رحمت و کرم است، اما آیا از زمین جو و گندم به دست میآید؟ باران میبارد، اما بدون کار و تلاش، محصولی حاصل نخواهد شد.
هوش مصنوعی: من روح انسانیت را به دست آوردهام، تلاش کن تا جان الهی را در دستانت داشته باشی.
هوش مصنوعی: جان حیوان شکلی از جان بشر است و جان انسان نیز به نوعی دیگر از زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: افراد نادان، روح انسانی ندارند و کسانی که غافل هستند، روح الهی ندارند.
هوش مصنوعی: وقتی انسان به کمال عقل برسد و دانایی لازم را کسب کند، درمییابد که عشق به طرز عجیبی او را دچار ضعف و ناتوانی میکند.
هوش مصنوعی: عشق دوباره شعلهور شده و دل را به تلاطم و هیجان انداخته است.
هوش مصنوعی: هیچ کس هرگز نتوانسته است که در یک حباب، دریایی را جای دهد یا آفتاب را درون یک ذره جای کند.
هوش مصنوعی: من میخواهم رازهای تو را برملا کنم، اما نمیدانم چگونه باید گفت و شنید.
هوش مصنوعی: توبه به معنای بازگشت از خود و روی آوردن به خداوند است و برای تحقق آن، باید مقام و جایگاه قبلی خود را فراموش کرده و آن را ترک کنی.
هوش مصنوعی: اگر زاهدان از مستی و عشق گذشته توبه کنند، عاشقان واقعی از وجود و هستی خود دست میکشند و به عشق میپیوندند.
هوش مصنوعی: تشنگی تنها به خاطر کمبود آب بوجود آمده و فقط آب میتواند این تشنگی را برطرف کند.
هوش مصنوعی: دل خود را از آرزوهای دنیایی پاک کن تا بتوانی تنها حقیقت را در آن مشاهده کنی.
هوش مصنوعی: برخی ویژگیها و خصوصیات باعث میشود که افراد بشر برای خود برتری قائل شوند و به دیگران افتخار کنند.
هوش مصنوعی: اگر موضوعی مشترک باشد، هیچکس نمیتواند درباره آن به طور دقیق و ویژه صحبت کند.
هوش مصنوعی: مدتی کنار ما بمان و دربارهٔ دلنگرانیهایت صحبت کن؛ من هم مسئلهای در دلم دارم که مایلم دربارهاش بگویم.
هوش مصنوعی: اگر کسی را معبود خود میدانی، بگو آیا غیر از تو وجود دارد یا اینکه تو خود همان معبود هستی؟
هوش مصنوعی: اگر تو وجود داری، این داستان پیچیدهای است، چرا که تو فناپذیری و تنها چیزی که باقی میماند حقیقت است.
هوش مصنوعی: اگر غیر از تو کسی باشد، همه آنچه هست، جز نقش و نگاری از دل و نفس تو نیست.
هوش مصنوعی: انسان باید دردی داشته باشد تا بتواند با درد دیگران همدلی کند، و کسی که درد را احساس کند، باید شخصیت قوی داشته باشد تا بتواند بر آن غلبه کند.
هوش مصنوعی: ما در بزم و مجالس، افرادی را دیدیم که به ظاهر مردانی هستند، ولی در واقع درونشان خالی از احساس و درد است.
هوش مصنوعی: عقل در این مسیر تنها نیست و عشق نیز به آن تعلق دارد. عشق هم به نوعی قوی و شجاع است و هم میتواند باعث رنج و زحمت شود.
هوش مصنوعی: جان آدمی که در این دنیای مادی زندگی میکند تحتتأثیر جسم قرار دارد. در واقع، اگر جسم در شرایط نامساعدی باشد، روح و روان هم از آن مستثنی نیستند. مانند طاووس خوشحال که نمیتواند در محلی آلوده و کثیف شادابی و زیبایی خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: عاشقان به جسم خود وابستهاند، ولی روحشان تحت تأثیر کشش و جاذبه محبوبشان قرار دارد.
هوش مصنوعی: نه مثل جان ما که فقط از آهنگ تمایل و رغبت بهرهمند است و دیگر هیچچیز از ویژگیهای جسمانی نمیگیرد.
هوش مصنوعی: ما کسانی هستیم که هرچند تحت فرمان جسم خود هستیم، اما مانند طاووسها شاد و خوشحال از زندگی در دنیای سخت و پرچالش هستیم.
هوش مصنوعی: جوانی که روحش پاک و بیآلایش بود، به دلیلی به دست خاک و دنیای مادی تسلیم شد. افسوس و حسرت بر این واقعیت که این روح پاک گرفتار دنیای مادی شده است.
هوش مصنوعی: بدن پاکان را در این زمین بشناس که از آلودگیهای این دنیا بیخبرند.
هوش مصنوعی: این افراد در جایی قرار دارند که آن مکان قابل تعریف نیست، و اگرچه در زمین زندگی میکنند، اما حس و روحشان به آسمانها میرسد.
هوش مصنوعی: خدمت و بندگی، هستهی اصلی آزادگی است، اما برای اینکه درست بندگی کنیم، باید تواضع و فروتنی را در خود پرورش دهیم.
هوش مصنوعی: برای اینکه با شیوه و رفتار بندگان آشنا شوی، به روش زندگی پیامبر نگاه کن و آن را بازخوانی کن.
هوش مصنوعی: بندگان در حال انجام وظایف و خدمت به دیگران هستند و در ظاهر خود را مشغول امور دنیوی نشان میدهند، اما در درون به ارتباط با حقیقت و خداوند مشغولند.
هوش مصنوعی: به صراحت میگویم که من عاشق هستم، اگر بگویم عاشق شدم، صادقانه نیست.
هوش مصنوعی: عاشق عشق من هستی و از من توقع داری، ای غریبه! ای شگفتانگیز، ای عجیب!
هوش مصنوعی: عشق جایی مشخص ندارد که بتوان به سمت آن رفت و آن را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: متأسفانه نمیدانم کجا باید بروم تا به او برسم و به سویش حرکت کنم.
هوش مصنوعی: عشق میگوید که ای کسی که گوشهایت پر از صدای من است، دنیا در حال جنبش و هیجان است.
هوش مصنوعی: سر خود را خم کن و پاهایت را در کوچه من بگذار. چشمهایت را بسته نگهدار و فقط به چهره من نگاه کن.
هوش مصنوعی: این دیوانه که هیچ قید و بندی ندارد، باز هم با صدای بلند حقیقت را بیان میکند.
هوش مصنوعی: در کل جهان هیچکس را جز دوست نمیبینم. اگر او نباشد، واقعاً دنیا چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: این عاشق دیوانه، عقیدهای متفاوت دارد و از نظر شما مسلمانان ناقض اصول ایمان است.
هوش مصنوعی: هر طور که معشوق بخواهد مرا بکشید و هر جا که خواستید بر من بیفکنید.
هوش مصنوعی: اگر عشق چیزی ناپسند است، من هم بیتردید نااهلم. اگر قرار است مرا به خاطر این ناپسندی بیابی و مجازات کنم، من آمادهام برای این کار.
هوش مصنوعی: پرندهای را از قفس بیرون بیاور و دل کسی را که غمگین است شاد کن.
هوش مصنوعی: پرندهای را که در قفس است، به باغ بفرست و آن کسی که تشنه است، به عمان بفرست.
هوش مصنوعی: من نمیگویم که عاشق، غیرایمانی و بیخداست، بلکه عشق واقعی به نوعی فراتر از کفر و بیایمانی است.
هوش مصنوعی: این بدن زمینی در کنار خاک قرار دارد و از این روح پاک و بیزبان دور است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.