گنجور

 
سعیدا

آه گرمی که به یاد تو ز دل ها برخاست

مرده ای بود ز اعجاز مسیحا برخاست

نرگس از مستی چشم تو چنین شد بیمار

سرو آزاد به تعظیم تو از جا برخاست

هر کجا بزم طرب ساز تو شد از راه ادب

زود بنشست ز پا ساغر و مینا برخاست

به هوای گل رخسار تو از پردهٔ غیب

غنچه بیرون شد و نرگس به تماشا برخاست

هر دو جا رفتم و دیدم که ز بدنامی من

مؤمن از کعبه و کافر ز کلیسا برخاست

وای بر حال کسی کاو به جهان دل بربست

ای خوشا آن که به دل از سر دنیا برخاست

از سر کون و مکان از ته دل بر سر دل

به امیدی که نشینی تو سعیدا برخاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

علم دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه

[...]

جامی

آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

که همه کون و مکانش به تماشا برخاست

وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود

نعره شوق وی از عالم بالا برخاست

یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست

[...]

صائب تبریزی

نه خط از چهره آن آینه سیما برخاست

که درین آینه، جوهر به تماشا برخاست

شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت

هر که برخاست ز جا، سلسله برپا برخاست!

کرد تسلیم به من مسند بیتابی را

[...]

جویای تبریزی

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست

تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک

نخل آهی شد و از سینهٔ صحرا برخاست

جز نکویی طمع از سلسلهٔ نیک مدار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه