گنجور

 
صائب تبریزی

از صفای دل نباشد حاصلی درویش را

نان به خون تر می‌شود صبحِ صداقت‌کیش را

نیست غیر از بستنِ چشم و لب و گوش و دهان

رخنه‌ای گر هست این زندانِ پر تشویش را

شرکت روزی خسیسان را به فریاد آورد

بر سرِ نان‌پاره سگ دشمن بود درویش را

مردمِ کوته‌نظر در انتظارِ محشرند

نقد باشد محنتِ فردا مآل‌اندیش را

آسمانِ سنگدل از خاکِ راهش برنداشت

بر زمین چندان که زد خورشیدِ تابان خویش را

در خورِ پروانه‌ام بزمِ جهان شمعی نداشت

سوختم از گرمی پرواز، بالِ خویش را

صبر‌کن بر تلخکامی‌ها که آخر روزگار

چشمه‌سارِ نوش سازد بوسه‌گاهِ نیش را

از حبابِ خود هزاران چشم در هر جلوه‌ای

می‌کند ایجاد دریا تا ببیند خویش را

گر به درد آمد دلت از نالهٔ صائب، ببخش

ناله دردآلود می‌باشد درونِ ریش را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۸۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

درنگر اندر رخ من تا ببینی خویش را

درنگر رخسار این دیوانهٔ بی‌خویش را

عشق من خالی و باقی را به زیر خاک کرد

آن گذشته یاد نارد ننگرد مر پیش را

تا ز موی او در آویزان شدست این جان من

[...]

سعدی

ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را

اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را

آن که مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده‌اند

گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را

خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیخته‌ست

[...]

امیرخسرو دهلوی

من ز بهرت دوست دارم جان عشق‌اندیش را

کز سگان داغ او کردم دل درویش را

وقت را خوش دار بر روی بتان، چون رفتنی ست

یاد کن آخر فرامش کشتگان خویش را

عقل اگر گوید که عشق از سر بنه، معذور دار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
خیالی بخارایی

بیش از این مپسند در زاری منِ درویش را

پادشاهی رحمتی فرما گدای خویش را

چارهٔ درد دل ما را که داند جز غمت

غیر مرهم کس نمی داند دوای ریش را

چون سر زلف تو پیش چشم دزدی پیشه کرد

[...]

جامی

من که جا کردم به دل آن کافر بدکیش را

گوش کردن کی توانم قول نیک اندیش را

ناصحا سودای بدخویی چنین می داردم

ورنه کس هرگز چنین رسوا نخواهد خویش را

رسم دلجویی ندارد یارب آن سلطان حسن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه