ما صلح نمودیم ز گلزار به بویی
چشمی چو عرق آب ندادیم ز رویی
چشمی نچراندیم درین باغ چو شبنم
چون سرو فشردیم قدم بر لب جویی
با موی سفید اشک ندامت نفشاندیم
در صبح چنین تازه نکردیم وضویی
شوخی مبر ای تازه خط از حد که دل من
آویخته چون برگ خزان دیده به مویی
از جوش زدن در دل خم سوخت شرابم
رنگین نشد از باده من دست سبویی
گویاست به بی جرمی من پیرهن چاک
محتاج نیم چون مه کنعان به رفویی
شد چون صدف آب رخ ما خرج بهاران
از آب گهر تر ننمودیم گلویی
هر چند که گردید چو کافور مرا موی
دل سرد نگردید ز دنیا سرمویی
صائب نکند روی به آیینه چو طوطی
آن را که بود از دل خود آینه رویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفکر در مورد عشق و زیباییهای زندگی پرداخته و احساساتی از ندامت و دلتنگی را به تصویر میکشد. شاعر از صلح و زیبایی موجود در طبیعت صحبت میکند و به معنای عمیقتری از عشق و جدایی اشاره میکند. او از بیتوجهی به جذابیت ظاهری و چالشهای دلی یاد میکند و نشان میدهد که رغم تغییرات ظاهری، احساسات واقعی او تحت تأثیر قرار نمیگیرند. در نهایت، شاعر بر اهمیت دروننگری و اصالت در عشق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: ما با عطر گلها به صلح رسیدیم و چشمی چون قطرههای آب را به روی کسی نیاوردیم.
هوش مصنوعی: ما در این باغ، چشمی به کسی ندوختیم و مثل شبنم، آرام و با وقار قدم برداشتیم، همچون درخت سرو که بر لب جوی آب ایستاده است.
هوش مصنوعی: ما با موهای سفید و اشکهای پشیمانی، در صبحی تازه وضو نگرفتیم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که به شوخی نپرداز، زیرا حالتی که من در آن هستم بسیار حساس و آسیبپذیر است. دل من به قدری در آستانهی درد و رنج قرار دارد که مانند برگهای فصل پاییز به راحتی میتواند بیفتد و آسیب ببیند.
هوش مصنوعی: از شدت عشق و شور در دل، شرابم به رنگ دلخواه درنیامد و باده من از دست این ظرف زیبا بیرون نیامد.
هوش مصنوعی: من به دلیل بیگناهیام نیازی به چاک کردن پیراهن ندارم، چون مانند ماه کنعان در رفاه و آسایش هستم.
هوش مصنوعی: چهرهام مانند صدف در برابر نور بهاری درخشیده و مانند گوهری ارزشمند است؛ اما هیچگاه به خاطر زیباییام اصلاً نیازی به زحمت کشیدن ندارم و خودم را به نمایش نمیگذارم.
هوش مصنوعی: هر چند که موهایم چون کافور سپید شده، اما قلبم هنوز از دنیا سرد نشده و به عشق و احساسات اهمیت میدهد.
هوش مصنوعی: انسانی که درونش پاک و زیبا نیست، نمیتواند از آیینه به خوبی تصویر خود را مشاهده کند. اگر دلش تیره و ناپاک باشد، هیچ گاه نمیتواند از آنچه در آیینه میبیند خوشنود شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ملک ترا عرصهٔ عالم سرکویی
از ملک تو تا ملک سلیمان سرمویی
بیموکب جاه تو فلک بیهده تازی
با حجت عدل تو ستم بیهده گویی
خاقانت نخوام که سزاوار خطابت
[...]
گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
از ناز و جفا هم نکنی یک سرمو کم
وز ناله من در تو نگیرد سرموئی
در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز
[...]
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی
آخر سر مویی به ترحم نگر آن را
کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی
کم مینشود تشنگی دیده شوخم
[...]
ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی
ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی
شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید
نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی
از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد
[...]
ای ترک پریچهره بدین سلسله موئی
شرطست که دست از من دیوانه بشوئی
بر روی نکو این همه آشفته نگردند
سرّیست در اوصاف تو بیرون ز نکوئی
طوبی نشنیدیم بدین سرو خرامی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.