ای نافهٔ چینی ز سر زلف تو بویی
ماه از هوست هر سرمه چون سر مویی
شوق تو ز بس جامه که بر ما بدرانید
نی کهنه رها کرد که پوشیم و نه نویی
از بادهٔ وصل تو روا نیست که دارد
هر کس قدحی در کف و ما کشتهٔ بویی
من شیشهٔ خود بر سر کوی تو شکستم
کز سنگ تو بیرون نتوان برد سبویی
مجموع تو در خانه و مرد و زن شهری
هر یک ز فراق تو پراگنده به سویی
یک روز برون آی، که هستند بسی خلق
در حسرت دیدار تو بر هر سر کویی
چون اوحدی از هر دو جهان روی بتابیم
آن روز که روی تو ببینم و چه رویی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به زیبایی شوق و longing شاعر را نسبت به معشوق توصیف میکند. شاعر با اشاره به بوی خوش نافه معشوق و زیبایی او به سرخوشی و محبتش میپردازد. او از درد و حسرت فراق میگوید و به این نکته اشاره میکند که هر کس از دوری محبوبش در رنج است. شاعر همچنین خواستار روزی است که معشوقش را ببیند و میگوید که در آن روز زیباییهای دنیا را فراموش خواهد کرد. در کل، شعر تصاویری از عشق، فراق و آرزوی وصال را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: ای گل بافت چینی، عطر زلف تو بوی ماه را به یاد میآورد، مانند سرمۀ چشم که از سر موی تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاقی که در دل داریم باعث شده است که به همه چیز گذشته و قدیمی بیاعتنا شویم. نه تنها لباسهای کهنه را کنار گذاشتهایم، بلکه به دنبال چیزهای نو و تازهای هم نیستیم.
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب وصال تو برای هیچکس مجاز نیست، در حالی که هر کس قدحی در دست دارد و ما به خاطر عطر تو جان دادهایم.
هوش مصنوعی: من با شکستن شیشهام در کوی تو نشان دادم که بار دیگر قادر به ترک اینجا نیستم چون عشق و دلبستگیام به تو آنقدر قوی است که نمیتوانم از آن فاصله بگیرم.
هوش مصنوعی: تمام افرادی که در شهر زندگی میکنند، اعم از زن و مرد، به خاطر دوری از تو هر کدام به سمتی رفتهاند و پراکنده شدهاند.
هوش مصنوعی: یک روز از خانه بیرون بیا، زیرا بسیاری از مردم در هر گوشهای در انتظار دیدن تو هستند و برای این دیدار حسرت میکشند.
هوش مصنوعی: وقتی که ما از هر دو جهان جدا شویم و فقط به تو فکر کنیم، روزی خواهد رسید که چهرهات را ببینیم و چه زیباییای در آن چهره وجود دارد!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ملک ترا عرصهٔ عالم سرکویی
از ملک تو تا ملک سلیمان سرمویی
بیموکب جاه تو فلک بیهده تازی
با حجت عدل تو ستم بیهده گویی
خاقانت نخوام که سزاوار خطابت
[...]
گر با تو زبانی شودم هر سر موئی
وز جور تو نالم به تو بر هر سر کوئی
از ناز و جفا هم نکنی یک سرمو کم
وز ناله من در تو نگیرد سرموئی
در حسن تمامی و دل افروز و منم نیز
[...]
ای ولوله عشق تو بر هر سر کویی
روی تو ببرد از دل ما هر غم رویی
آخر سر مویی به ترحم نگر آن را
کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی
کم مینشود تشنگی دیده شوخم
[...]
ای ترک پریچهره بدین سلسله موئی
شرطست که دست از من دیوانه بشوئی
بر روی نکو این همه آشفته نگردند
سرّیست در اوصاف تو بیرون ز نکوئی
طوبی نشنیدیم بدین سرو خرامی
[...]
دریاب کمال این سخن نازک و باریک
آزرده مکن خاطرت از کس سر مویی
گر با تو برابر زید آن صوفی اقرع
یا دست مرا در حق او نیست نکویی
بدخواه تو خود را ببزرگی چو تو داند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.