گنجور

 
سعدی

خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم

دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم

بر حرف معاصی خط عذری نکشیدیم

پهلوی کبائر حسناتی ننوشتیم

ما کشتهٔ نفسیم و بس آوخ که برآید

از ما به قیامت که چرا نفس نکشتیم

افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت

ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم

دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته‌ست

نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم

ایشان چو ملخ در پس زانوی ریاضت

ما مور میان بسته دوان بر در و دشتیم

پیری و جوانی پی هم چون شب و روزند

ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم

واماندگی اندر پس دیوار طبیعت

حیف است دریغا که در صلح بهشتیم

چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان خواند

یک روز نگه کن که بر این کنگره خشتیم

ما را عجب ار پشت و پناهی بود آن روز

کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم

باشد که عنایت برسد ورنه مپندار

با این عمل دوزخیان کاهل بهشتیم

سعدی! مگر از خرمن اقبال بزرگان

یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۷ به خوانش مصطفی حسینی کومله
غزل شمارهٔ ۴۷ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

همین شعر » بیت ۱

خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم

دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم

صائب تبریزی

این آن غزل سعدی شیراز که فرمود

خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم

نظام قاری

خرما نتوان خورد ازین خارکه کشتیم

دیبا نتوان بافت بدین پشم که رشتیم

اطلس نتوان دوخت از ین پنبه که کشتیم

کمخا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم

با جامه چرکن بسیه چال جحیمیم

[...]

اهلی شیرازی

گیریم که خود خار بلا اینهمه کشتیم

سر رشته تقدیر بتدبیر نوشتیم

دایم دل ما رام بهشتی صفتان است

پیداست ازین شیوه که مرغان بهشتیم

زان روی سفیدیم که با نامه سیاهی

[...]

شیخ بهایی

دیبا نتوان یافت از این پشم که رشتیم

خرما نتوان خورد از این خاک که کشتیم

گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت

شاید که زمشاطه نرنجیم که زشتیم

صائب تبریزی

ما تخم درین مزرعه جز اشک نکشتیم

یک رشته درین غمکده جز آه نرشتیم

چون آبله در زیر قدم راهروان را

بردیم بسر عمری و هموار نگشتیم

با گرمروی چون جرس از ناله شبگیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
آشفتهٔ شیرازی

یارب که دهد آب باین تخم که کشتیم

دست که دهد تاب باین رشته که رشتیم

حنظل ندهد شکر و شوره ندهد گل

تا خود چه دهد بار از این خار که کشتیم

بر دست خداوند بود محو و هم اثبات

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه