گنجور

 
سعدی

آن‌که سروش به قدّ و بالا نیست

با همه راست است و با ما نیست

‌جامه‌دانِ فراخ و سیمینش

‌همه را جای هست، ما را نیست

‌بوالعجب طاعتی که من دارم

‌که نصیبم ز خوان یغما نیست

‌بخت ماهیّ من چنان شور است

‌که به‌جز حسرتش به دریا نیست

‌ای به زیبائی از جهان ممتاز

‌بی‌وفائی مکن، که زیبا نیست

‌گر تو از دوستان شکیبائی

‌دوستان را دلِ شکیبا نیست

‌بی تو بر من شبی نمی‌گذرد

‌که عمودم چو سنگ خارا نیست

‌ای که هم‌سنگِ دوغ در کونت

‌آب در مَشکِ هیچ سقّا نیست

‌بر سرِ بوق ما چرا نروی؟

‌مگرت خاطرِ تماشا نیست؟

‌چه گنه کرده‌ام نگارینا

‌که تو را برگِ صحبتِ ما نیست؟

‌بوسه‌ای برگرفتن از دهنت

‌حسرتم در لب است و یارا نیست

‌به جماعیم دستگیری کن

‌که مرا بیش از این تمنّا نیست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

دلم از نیستی چو ترسا نیست

تنم از عافیت هراسانیست

در دل از تف سینه صاعقه ایست

بر تن از آب دیده طوفانیست

گه دلم باد تافته گوئیست

[...]

سنایی

هر که در خطهٔ مسلمانیست

متلاشی چو نفس حیوانیست

هر که عیسی‌ست او ز مریم زاد

هر که او یوسفست کنعانیست

فرق باشد میان لام و الف

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

در همه مملکت مرا جانیست

هر زمان پای‌بند جانانیست

در کنارم به جای دمسازی

تا سحرگه ز دیده طوفانیست

در کجا می‌خورد مرا غم عشق

[...]

نظامی

ای به تو زنده هر کجا جانی‌ست

وز تنور تو هر که‌را نانی‌ست

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه