گنجور

 
سعدی

صاحب نظر نباشد در بند نیک‌نامی

خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی

ای نقطهٔ سیاهی بالای خط سبزش

خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی

حور از بهشت بیرون، ناید، تو از کجایی؟

مه بر زمین نباشد، تو ماه رخ کدامی؟

دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان

گر سرو بوستانت بیند که می‌خرامی

بدر تمام روزی، در آفتاب رویت

گر بنگرد بیآرد، اقرار ناتمامی

طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد

گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی

در حسن، بی‌نظیری در لطف، بی‌نهایت

در مهر بی‌ثباتی، در عهد بی‌دوامی

لایق‌تر از امیری در خدمتت اسیری

خوش‌تر ز پادشاهی در حضرتت غلامی

ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت

بی‌چیز را نباشد اندیشه از حرامی

فردا به داغ دوزخ ناپخته‌ای بسوزد

کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی

هر لحظه سر به جایی بر می‌کُند خیالم

تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی

سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی

از سنگ غم نباشد بعد از شکسته‌جامی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۶۰۰ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اشکالات خوانش

# در مصراع اول «بدر تمام، روزی» رو پیوسته میخواند در حالیکه معنی اینطور است که اگر روزی بدر تمام در آفتاب رویت بنگرد...

همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مجیرالدین بیلقانی

الدیک فی صیاح واللیل فی انهزام

والنور قد تبدی من لجة الظلام

ای همچو دیده در خوروی همچو جان گرامی

چون از غم تو شادم می ده به شادکامی

اسمع فداک روحی فالدیک قال حقا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
مولانا

دل را تمام برکن ای جان ز نیک نامی

تا یک به یک بدانی اسرار را تمامی

ای عاشق الهی ناموس خلق خواهی

ناموس و پادشاهی در عشق هست خامی

عاشق چو قند باید بی‌چون و چند باید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مجد همگر

ای چون حیات شیرین وی چون روان گرامی

جانی و دیده یا دل زینها همه کدامی

هربام چون خرامی سرو روان باعی

هر شام چون برآئی مهتاب طرف بامی

نوشی و خوشگواری نیشی و جانشکاری

[...]

سیف فرغانی

در حضرت تو کآنجاسلطان کند غلامی

عشقت بداد مارا جامی بدوست کامی

در سایه مانده بودم چون میوه نارسیده

خورشید عشقت آمد ازمن ببرد خامی

از عشق قید کردم بر پای دل که چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
سلمان ساوجی

ساقی ز جام مستی ما را رسان به کامی

تا ما ز کوی هستی، بیرون نهیم گامی

هم نیستی که دارد، ملک فنا بقایی

هم درد چون ندارد درد و دوا دوامی

ماییم و نیم جانی، بر کف نهاده بستان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه