زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد
در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش
ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد
با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش
مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد
هان تا لب شیرین نستاند دلت از دست
کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد
صاحب نظران این نفس گرم چو آتش
دانند که در خرمن من بیشتر افتاد
نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد
سعدی نه حریف غم او بود ولیکن
با رستم دستان بزند هر که درافتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احساسات عمیق عشق و زیبایی میپردازد. شاعر از تاثیر نگاه به محبوبش حرف میزند که سبب میشود عقلش گیج و بیتابیاش از بین برود. او با اشاره به قدرت عشق، بیان میکند که در برابر زیباییهای محبوب، به سختی میتوان مقاومت کرد. عشق چنان قدرتی دارد که باعث میشود حتی قویترین افراد نیز در برابر آن ضعف کنند و دچار اشتیاق و درد شوند. در نهایت، شاعر از این میگوید که اگرچه او خود را در برابر غم عشق ناتوان میبیند، اما این اشتیاق و عاشقطبیعتی است که او را به سوی محبوبش میکشاند.
در لحظهای که چشمم به چهرهی زیبایش افتاد، مشخص شد که طاقت از دست دادهام. [ زانگه: از آن زمان / خوب: زیبا / نظر: نگاه / استعارهٔ مکنیّه: صورت بی طاقتی / کنایه: پرده بر افتادن (آشکار شدن) ]
می پنداشتم که عقل از عهدهٔ هر کاری بر می آید اما بیچاره وقتی عاشق شد، به کار عشق فرو ماند. [ بیچاره: صفت جانشین موصوف، درمانده و ناتوان / به سرافتادن: دریافتن و متوجه شدن / کنایه: از کاری به در آمدن (از عهدهٔ کاری بیرون آمدن و آن را به نیکی انجام دادن) / تضاد: عقل و عشق، به در آمدن و فرو ماندن ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
چشم همچون دشمن، روی مردم شمشیر کشیده است؛ چطور میتوانم طاقت بیاورم وقتی سپر از دستم افتاده است؟ [ نظر: نگاه / سپر از دست افتادن (تسلیم و عاجز شدن ) / ایهام: مردم ۱_آدمیان ۲_مردمک چشم / تناسب: شمشیر و سپر، پای و دست / کنایه: پای داشتن (پایداری و بردباری کردن ) - منبع: شرح غزلهای سعدی ]
با وجود سوختگی نمیتوان آتش را پنهان کرد؛ گرچه هیچ حرفی نزدیم ولی این واقعیت آشکار شد. [ سوخته: آتشگیر و آن جامهٔ سوخته که بر آن از سنگ و چقماق آتش گیرند، آنچه بدان آتش افروزند (لغت نامه) / تناسب: سوخته، آتش / به در افتادن: آشکار شدن - منبع: شرح غزلهای سعدی ]
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره زیباییها و صفات نیک او صحبت کردم، آنچنان به او علاقهمند شد که مثل من بیاطلاع و شگفتزده ماند.
آگاه باش که لب شیرین دل از کفت نرباید و به عشق مبتلایت نکند! زیرا کسی که از دست غم عشق شیرین لبان به کوه پناه می برد، ناچار خود را از کمرگاه آن به زیر پرتاب میکند. [ هان: صوت، کلمه ای برای تنبیه و آگاهانیدن / کوه گرفتن: سر به کوه گذاشتن و به کوه رفتن./ایهام: لب شیرین ۱_ لب زیبا ۲_ لب شیرین معشوقهٔ خسرو پرویز که فرهاد به او دل باخت. --> ۵۵/۲ / کنایه: از دست ستاندن (شیفته و عاشق کردن) از کمر افتادن (بی صبر و طاقت گشتن) / تلمیح: اشاره به ماجرای فرهاد و شیرین / ایهام: از کمر افتاد، از کمر کوه افتاد ۲_از پای در آمد ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
صاحب دلان می دانند که نفس گرم عشق که چونان آتشی است، خرمن مرا بیش از دیگران به آتش کشیده است. [صاحب نظران: روشن دلان و آگاهان، کسانی که به چشم دل در کارها نگرند./ کنایه: نفس گرم (دم ِ گیرا نفس اثر بخش، آه سوزناک)، آتش در خرمن افتادن (هستی و وجود به باد دادن و نابود شدن) / تضاد: آتش،خرمن / تناسب: گرم، آتش ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
بر آن چهرهٔ زیبا به دقّت نگریستم. در همان نگاه اول هر چیز که در هستی وجود داشت، در نظرم بی قدر گردید. [منظر: چهره و صورت / مطبوع: خوش آیند و زیبا /وجود: صفت است جانشین موصوف، موجود./جناس زاید و اشتقاق: نظر، منظر /آرایهٔ تکرار: نظر ] - منبع: شرح غزلهای سعدی
سعدی از عهدهٔ غم عشق او بر نمی آمد، اما هرکس که با کاری بزرگ چون غم عشق در گیر شود حتی می تواند با رستم دستان هم بجنگد. [ حریف: رقیب و همآورد /رستم دستان: رستم پسر زال و دستان لقبی برای پدر رستم بود /زدن: پیکار کردن /کنایه: در افتادن (ستیز کردن)] - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همین شعر » بیت ۹
سعدی نه حریف غم او بود ولیکن
با رستم دستان بزند هر که درافتاد
این لاف نه در خورد کمال است ولیکن
با رستم دستان بزند هرکه درافتاد
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند برافتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
[...]
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز
کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد
پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است
[...]
جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد
با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد
کی دست زند در کمر صحبت شیرین
فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد
با روی تو زد آب روان لاف لطافت
[...]
تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد
راز دلم از پرده محنت بدر افتاد
دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب
آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد
بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست
[...]
پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد
از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد
دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.