گنجور

 
کمال خجندی

باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد

بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد

لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز

کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد

پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است

چونست که در عهد تو این رسم برافتاد

معذور بود یارم اگر دیر بپرسید

کز کوی وفا خانه او دورتر افتاد

شاید که بروبد همه سرو خرامان

زان سایه که از قد تو بر رهگذر افتاد

گفتیم جوابی نه کم از گفته سعدی

بل کاین دو غزل خوب‌تر از یکدگر افتاد

این لاف نه در خورد کمال است ولیکن

با رستم دستان بزند هرکه درافتاد

 
 
 
سعدی

سعدی نه حریف غم او بود ولیکن

با رستم دستان بزند هر که درافتاد

کمال خجندی

همین شعر » بیت ۷

این لاف نه در خورد کمال است ولیکن

با رستم دستان بزند هرکه درافتاد

مولانا

در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد

کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد

چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن

تا قصه خوبان که بنامند برافتاد

بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید

[...]

سعدی

زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد

از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد

گفتیم که عقل از همه کاری به درآید

بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد

شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم

[...]

ناصر بخارایی

جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد

با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد

کی دست زند در کمر صحبت شیرین

فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد

با روی تو زد آب روان لاف لطافت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصر بخارایی
جهان ملک خاتون

تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد

راز دلم از پرده محنت بدر افتاد

دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب

آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد

بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست

[...]

حافظ

پیرانه سَرَم عشقِ جوانی به سر افتاد

وان راز که در دل بِنَهفتم به درافتاد

از راهِ نظر مرغِ دلم گشت هواگیر

ای دیده نگه کن که به دامِ که درافتاد

دردا که از آن آهوی مُشکینِ سیه چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه