جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد
با وصل تو دل چون شبهی در گهر افتاد
کی دست زند در کمر صحبت شیرین
فرهاد که با درد فراق از کمر افتاد
با روی تو زد آب روان لاف لطافت
ز آنروی مرا آب روان از نظر افتاد
یاقوت روان در نظرم جای گرفتست
از جزع بسی لعل که بر روی زر افتاد
آن قطرهٔ خوی بر لب گلرنگ تو گویی
از ابر نمی بر رخ گلهای تر افتاد
بر چشمهٔ نوشین لبت سبزه دمیده است
یا خود پر طوطیست که اندر شکر افتاد
بدخواه بر افتد چو در افتاد به ناصر
هر کس که به درویش در افتاد بر افتاد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و درد عاشقانه اشاره دارد. شاعر از حال و روز خود در عشق سخن میگوید و توصیف میکند که چگونه عشق معشوقش آنچنان بر او تأثیر گذاشته که جانش بر لب است. او به مضروب بودن فرهاد در فراق لیلی اشاره میکند و میگوید که احساساتش در حال غلیان است. زیبایی معشوقش را با طبیعت و لطافتها مقایسه میکند و میگوید که این زیبایی چنان در نظرش نشسته که او را به جنون میکشاند. در پایان به وضعیت افراد بدخواه اشاره میکند که به درویشها میافتند و در نهایت در خودشان به زمین میافتند. شعر به خوبی احساسات عمیق و رنج عشق را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: جانم به لبش رسیده است مانند مگسی که بر شیرینی نشسته؛ با وصالت، دلم مانند حبابی در دریا غرق شده است.
هوش مصنوعی: کی توانایی دارد که در آغوش محبت و گفتگوهای شیرین فرهاد درآید، در حالی که او به خاطر غم جدایی، از ناتوانی به زمین افتاده است؟
هوش مصنوعی: چهره زیبای تو مانند جوی آب است که لطافت آن را به رخ میکشد، اما به خاطر آنکه زیبایی تو را نمیبینم، این لطافت از دیدهام دور شده است.
هوش مصنوعی: نگاه من به یاقوتی زیبا خیره مانده است که به خاطر رنج و اندوه فراوان، همچون لعل (سنگ قیمتی) بر روی طلا جلوهگر شده است.
هوش مصنوعی: آن قطرهای که بر لب گل رنگین تو نشسته، انگار از ابر بر روی گلهای تازه باریده است.
هوش مصنوعی: بر لبان تو سبزهای روییده که مانند چشمهای شیرین است یا خود طوطیای است که در شکر غلتیده و رنگ و بویی خوش گرفته است.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی بر دشمنی بیفتد، مانند ناصریست که به درویش میافتد، به این معنا که هرکسی که با درویش درافتد، به سرنوشت بدی دچار میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس تجربه کردیم در این دیرِ مکافات
با دُردکشان هر که درافتاد برافتاد
همین شعر » بیت ۷
بدخواه بر افتد چو در افتاد به ناصر
هر کس که به درویش در افتاد بر افتاد
در حلقه عشاق به ناگه خبر افتاد
کز بخت یکی ماه رخی خوب درافتاد
چشم و دل عشاق چنان پر شد از آن حسن
تا قصه خوبان که بنامند برافتاد
بس چشمه حیوان که از آن حسن بجوشید
[...]
زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
گفتیم که عقل از همه کاری به درآید
بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم
[...]
باز این دل غمدیده به دام تو در افتاد
بس مرغ همایون که به تیر نظر افتاد
لطفی کن و تیری دگرم سوی دل انداز
کان تیر نخستین که زدی بر جگر افتاد
پرسیدن یاران کهن رسم قدیم است
[...]
تا عکس تو از روزنهٔ دیده در افتاد
در خانهٔ دل پرتو شمس و قمر افتاد
بسیار در آویخت صبا با سر زلفت
میخواست که بیرون جهد از دام در افتاد
در راه خطرناک تو گر در دل عاشق
[...]
تا دیده ی من بر رخ همچون قمر افتاد
راز دلم از پرده محنت بدر افتاد
دیگر نکند چشم به خورشید جهانتاب
آن را که بدان طلعت چون مه نظر افتاد
بر بوی گذاری که کند بر سر او دوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.