گنجور

 
اوحدی

گفتم: از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟

گفت: چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی

گفتم: آرام دلم نیست ز عشق تو، چه درمان؟

گفت: درمان تو آنست که: آرام نجویی

گفتم: آشفتهٔ آن چشم خوشم، مرحمتی کن

گفت: رحمت هم ازو جوی، که آشفتهٔ اویی

گفتم: از هجر لبت روی به خونابه بشستم

گفت: اگر بشنوی از وصل لبم دست بشویی

گفتم: این تازه تنم کهنه شد از بار ملامت

گفت: روزی دو ملامت بکش، ار عاشق اویی

گفتمش: روی من از فرقت روی تو چو زر شد

گفت، اگر نیستی احول، چه بری نام دو رویی؟

گفتمش: خسته دلم یاوه شد اندر سر زلفت

گفت: شرطیست که با من سخن یاوه نگویی

گفتم: آن عهد تو می‌بینم و بسیار نپاید

گفت: اندر پیم آن به که تو بسیار نپویی

گفتم: آن سیب زنخدان تو خواهم که ببویم

گفت ترسم بگزی سیب زنخدان چو به بویی

گفتمش: مویه کنانم شب تاریک ز هجرت

گفت: می‌بینمت، انصاف، که باریک چو مویی

گفتم: ای سنگدل، از نالهٔ زارم حذری کن

گفت: از سنگ دل من تو حذر کن که سبویی

گفتم: از هندوی زلف تو چه بدها که ندیدم!

گفت : نیکوست رخ من، تو نگه کن به نکویی

گفتمش: اوحدی سوخته یکتاست به مهرت

گفت: یکتا نشود تا نکند ترک دو تویی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
یغمای جندقی

صوفیان را دگر امروز نه های است و نه هوئی

آسمان باز همانا زده سنگی به سبوئی

نه بدستی زده ام چاک گریبان سلامت

گر ملامت کشم از کرده توان کرد رفوئی

بر سرم چون گذری دسته گل بر سر خاری

[...]

صفایی جندقی

از تو ای دوست چه پنهان رهم افتاد به کویی

که دل افکند مرا در هوس روی نکویی

دلبری جان شکری پرده دری نکته درایی

گلرخی سرو قدی سنگ دلی سلسله مویی

گل نوشین دهنی سرو صنوبر حرکاتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه