گنجور

 
اوحدی

ز تورانیان تنگ چشمی سواری

در ایران به زلف سیه کرد کاری

که کافر نکردست بر دین پرستی

که دشمن نکردست با دوستداری

دهانش خموشی، لبش باده نوشی

سرش پر خروشی، میان پود و تاری

به چهره چراغی، به رخساره باغی

به سیرت بهشتی، به صورت بهاری

ستم را به سختی دلش پایمردی

طرب را به نرمی تنش دستیاری

به بالا چو سروی، برفتن تذروی

به پیکار شاهی، به پیکر نگاری

سیاووش رویی، فرنگیس مویی

فریبرز شکلی، فریدون شعاری

نه جمشید، لیکن هرش بنده میری

نه ضحاک، لیکن هرش زلف ماری

اگر شعر گویی در آن غمزه زیبد

و گر هوش بندی در آن زلف باری

کزین بیژنی را بدوزد به تیری

وزان رستمی را ببند به تاری

شماری گر از بیدلانش بگیری

نگیری دل اوحدی در شماری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

چه نیکو سخن گفت یاری به یاری

که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری

فرخی سیستانی

دل من همی جست پیوسته یاری

که خوش بگذراند بدو روزگاری

شنیدم که جوینده یابنده باشد

به معنی درست آمد این لفظ باری

بتی چون بهاری به دست من آمد

[...]

ناصرخسرو

ایا دیده تا روز شب‌های تاری

بر این تخت سخت این مدور عماری

بیندیش نیکو که چون بی‌گناهی

به بند گران بسته اندر حصاری

تو را شست هفتاد من بند بینم

[...]

قطران تبریزی

بتی را که بودم بدو روزگاری

جدا دارد از من بد آموزگاری

نداند غم و درد هجران یاران

جز آن کازموده است هجران یاری

اگر هرکسی طاقت هجر دارد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

ز فردوس با زینت آمد بهاری

چو زیبا عروسی و تازه نگاری

بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی

کش از سبزه پو دست وز لاله تاری

به گوهر بپیراست هر بوستانی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه