ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
اگرچه تو او را سبک میشماری
تو اندر حصار بلندی و بیدر
ولیکن نهای آگه از باد ساری
بدین بیقراری حصاری ندیدم
نه بندی شنیدم بدین استواری
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری
در این بند و زندان سلیمان بدین دو
نبوت بهم کرد با شهریاری
ز بیدانشی صعبتر نیست عاری
تو چون کاهلی سر به سر نیز عاری
چرا برنبندی ز دانش ازاری؟
نداری همی شرم ازین بیازاری!
بیاموز تا دین بیابی ازیرا
ز بیعلمی آید هم بیفساری
تو را جان دانا و این کار کن تن
عطا داد یزدان دادار باری
ز بهر چه؟ تا تن به دنیا و دین در
دهد جان و دل را رهیوار یاری
خرد یافتی تا مرین هردوان را
به علم و عمل در به ایدر بداری
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار تو را پیشکاری
ازین است جانت ز دانش پیاده
وزین تو به تن جلد و چابک سواری
به دانش مر این پیشکار تنت را
رها کن از این پیشکاری و خواری
عجب نیست گر جانت خوار است و حیران
چو تن مست خفته است از بیش خواری
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری
تو را بند کردند تا دیو بر تو
نیابد مگر قدرت و کامگاری
چه سود است از این بند چون دیو را تو
به جان و تن خویش می برگماری؟
به تعویذ بازو چه مشغول گشتی؟
که دیوی است بازوت خود سخت کاری
من از دیو ملعون گذشتن نیارم
تو از طاعت او گذشتن نیاری
گذاره شدت عمر و تو چون ستوران
جهان را بر امیدها میگذاری
بهاران به امید میوهٔ خزانی
زمستان بر امید سبزهٔ بهاری
جهانا دو روئی اگر راست خواهی
که فرزند زائی و فرزند خواری
چو میخورد خواهی بخیره چه زائی؟
وگر می فرود آوری چون برآری؟
ربودی ازین و بدادی مر آن را
چو بازی شکاری و آز شکاری
به فرزند شادی ز پیری پر انده
تو را هم غم الفنج و هم غمگساری
درختی بدیعی ولیکن مرین را
درخت ترنج و مر آن را چناری
یکی را به گردون همی برفرازی
یکی را به چاهی فرو میفشاری
نمانی مگر گلبنی را، ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری
چو دندان مار است خارت، برآرد
دمار از کسی کهش به خارت بخاری
اگر جاهل اندر تو بدبخت شد، من
بدین از تو الفغدهام بختیاری
تو بیعلت عمر جاویدی از چه
همی خواهی از خلق عمر شماری؟
گنهکار را سوی آتش دلیلی
کمآزار را سوی جنت مهاری
به دانش حق جانت بگزار، پورا
چنان چون حق تن به خور میگزاری
ز مار و ز طاووس و ابلیس قصه
ز بلخی شنودی و نیز از بخاری
تو ماری و طاووس و ابلیس هر سه
سزد کاین سخن را به جان برنگاری
چو طاووس خوبی اگر دین بیابی
وگر تنت بفریبد آن زشت ماری
تو را عقل طاووس و، مار است جهلت
تن ابلیس، بندیش اگر هوشیاری
حقیقت بجوی از سخنهای علمی
فسانه چو دیوانه چون گوش داری؟
به چشمت همی مار ماهی نماید
ازیرا تو از جهل سر پر خماری
چو از شیر و از انگبین و خورشها
سخن بشنوی خوش بگریی به زاری
امیدت به باغ بهشت است ازیرا
که در آرزوی ضیاع و عقاری
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد بر الحان قاری
بدان رقص و الحان همی بر تو خندد
تو از رقص آن خر چرا سوکواری؟
چرا نسپری راه علم حقیقت؟
به بیهودهها جان و دل چون سپاری؟
به راه ستوران روی می به دین در
به چاه اندر افتادی از بس عیاری
سخن بشنو از حجت و باز رهشو
بیندیش اگر چند ازو دل فگاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به اهمیت دانش و علم میپردازد و بر این نکته تأکید میکند که انسان باید از جهل و نادانی بگریزد. او به بند و زنجیرهایی که نادانی برای انسان به وجود میآورد اشاره میکند و نشان میدهد که نداشتن دانش منجر به سرگشتگی و خوار شدن انسان میشود. شاعر از مثالهای مختلفی چون سلیمان و ابلیس برای تأکید بر ضرورت علم و عمل صحیح استفاده میکند. او میگوید که انسان باید خرد و دانایی را در زندگیاش بگنجاند و از قیاسهای بیمحتوا و زندگی بیهدف پرهیز کند. در نهایت، شاعر به خواننده میگوید که باید از علم و آگاهی بهرهمند شود تا به سعادت و موفقیت دست یابد و از بندهای جهل رهایی یابد.
هوش مصنوعی: آیا چشمی تا به حال شبهای تار را بر این تخت سخت و گرد دیده است؟
هوش مصنوعی: خودت را در شرایط کسی که بیگناه است و به زنجیر و در حصاری تنگ گرفتار شده، تصور کن و خوب و عمیق فکر کن.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من تو را از جهات مختلف و با دقت زیادی میشناسم، در حالی که شاید تو به اهمیت یا عمق شناخت من نسبت به خودت توجه نداشته باشی و آن را سبک بشماری.
هوش مصنوعی: تو در یک فضای بلند و بدون در زندگی میکنی، اما از وزش بادی که در اطراف است، بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: من هرگز ندیدهام که در این بیقراری، حصاری وجود داشته باشد یا بند و زنجیری شنیده باشم که به این استقامت باشد.
هوش مصنوعی: در این بند و زندان، باید به کار و دانش مشغول شد تا به نام و شهرت دست پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در این قید و بند، سلیمان با دو خصوصیت یعنی پیامبری و پادشاهی، به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: عدم دانش از خود عاجزتر نیست، همانطور که تنبلی تمام وجودت را خالی کرده است.
هوش مصنوعی: چرا از دانش خود پوشیدهاید؟ آیا از این که بیکارهاید، شرمنده نیستید؟
هوش مصنوعی: آموختن را فراموش نکن زیرا بدون دانش، به گمراهی و سردرگمی میرسی.
هوش مصنوعی: خداوند به تو زندگی و آگاهی بخشیده است، پس در این دنیا با اعمال نیک و کارهای خوب زندگی کن.
هوش مصنوعی: به چه دلیل؟ تا اینکه بدن خود را به دنیا و دین بسپارد و روح و دلش را همچون یک یاری به دنبال راهی بفرستد.
هوش مصنوعی: اگر دانایی و خرد کسب کردهای، باید با علم و عمل خود دوگانگیها را در اینجا رفع کنی.
هوش مصنوعی: از نادانی تو اکنون، جان خِردمند به خدمت تو میآید و تو را یاری میدهد.
هوش مصنوعی: از این روی، جان تو به خاطر دانش کماست و به همین دلیل، بدن تو به مانند اسبی چابک و آماده نیست.
هوش مصنوعی: دانش را به عنوان پیشوای خود بپذیر و از محدودیتهای جسمی و افتهایی که باعث ضعف تو میشوند، رها شو.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر جانت بیاحساس و سرگردان است، چرا که وجود تو همچون جسمی مست و خوابآلود است که از بیتوجهی و کمارزشی رنج میبرد.
هوش مصنوعی: تنها به خاطر دانش تو را به اینجا آوردند، اما تو به خاطر نادرستیهایت مشغول کارهای دیگری هستی.
هوش مصنوعی: تو را به زنجیر کشیدند تا شیطان نتواند به تو دست یابد، مگر از طریق توانایی و موفقیت تو.
هوش مصنوعی: این چه فایدهای دارد که تو خود را به زنجیر ببندی، در حالی که دیو در وجود و روح تو حضور دارد؟
هوش مصنوعی: به چه دلیلی به دعا و تعویذ متوسل میشوی؟ چراکه مشکل واقعی و سختی که با آن روبهرو هستی، خود تو هستی، نه یک دیو یا موجود خارجی.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم از شر دیو پلیدی بگذرم، تو هم از اطاعت او نمیتوانی بگذری.
هوش مصنوعی: زندگی تو به مانند ستارههاست که بر آرزوها میتابد و به دیگران امید میدهد.
هوش مصنوعی: بهار با امید میوههای فصل سرد خزانی به انتظار سبزههای فصل بهار است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در دنیای دوگانگی زندگی کنی، باید هم فرزند بیاوری و هم به فرزندان خود آسیب نرسانی.
هوش مصنوعی: وقتی مشغول نوشیدن هستی، چه فایدهای از به هم ریختن افکار و دل مشغولیهایت میبرند؟ و اگر دلت را شاد کنی و دل را از موانع رها کنی، چطور میتوانی به آرامش برسی؟
هوش مصنوعی: تو از این دنیا چیزی را میگیری و به دیگری میدهی، مانند اینکه در یک بازی شکار میکوشی و آزمایش میکنی.
هوش مصنوعی: در پیری به جای خوشحالی و شادی، غم و اندوه نصیبت میشود، و تو هم باید با غمهایی مانند ضعف و دلدرد رو به رو شوی.
هوش مصنوعی: درختی با زیبایی خاص وجود دارد که به عنوان درخت ترنج شناخته میشود، اما در حقیقت آن را میتوان به عنوان درخت چنار هم توصیف کرد.
هوش مصنوعی: یکی را به آسمان میبرد و به او مژده میدهد، در حالی که دیگری را به عمق چاه میکشاند و به او فشار میآورد.
هوش مصنوعی: تنها گلها و زیباییها باقی نمیمانند، چرا که زندگی گاهی پر از شادابی و تازگی است و گاهی هم با مشکلات و دردسرها روبرو میشویم.
هوش مصنوعی: اگر دندان مار به تو آسیب بزند، میتواند بلای جان کسی شود که به تو آسیب رسانده است.
هوش مصنوعی: اگر نادانی باعث بدبختی تو شود، من به خاطر این موضوع از تو ناامید نیستم.
هوش مصنوعی: چرا میخواهی عمرت را با حساب و کتاب انسانها اندازهگیری کنی، در حالی که تو بدون دلیل و به طور ابدی زندگی میکنی؟
هوش مصنوعی: خطا کاران به سمت آتش میروند و کسانی که کمضرر و بیآزار هستند، به بهشت راه پیدا میکنند.
هوش مصنوعی: با علم و دانش خود زندگیات را به درستی رقم بزن، همانطور که وقتی به خورشید مینگری، تمام وجودت را به آن میسپاری.
هوش مصنوعی: از داستانهای مار، طاووس و ابلیس سخن میگویی، که آنها را از بلخ و بخارا شنیدهای.
هوش مصنوعی: تو مانند مار و طاووس و ابلیس هستی و شایسته است که این سخن را با جان و دل بپذیری.
هوش مصنوعی: اگر مانند طاووس زیبا و خوب هستی، باید دین و معرفت را در آغوش بگیری، وگرنه اگر به ظاهر فریفته شوی، مانند ماری زشت گرفتار خواهی شد.
هوش مصنوعی: تو خود را مانند طاووس دانا میدانی، اما نادانیات تو را به زنجیر ابلیس تبدیل کرده است. اگر هوشیاری داشته باشی، میتوانی از این بند رهایی یابی.
هوش مصنوعی: حقیقت را در سخنهای علمی جستجو کن، زیرا مانند داستانهای تخیلی، چیزی واقعی نیست. زمانی که گوش داری، چرا باید مجنونوار به این مطالب توجه کنی؟
هوش مصنوعی: چشم تو باعث میشود که هر چیزی را به شکل دیگری ببینی، زیرا تو به خاطر نادانی و ناآگاهی دچار سردرگمی و گیجی هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که درباره شیر، عسل و خوراکیهای خوشمزه صحبت میشود، دل انسان به خاطر آن شادی و خوشحالی به تنگ میآید و به گریه میافتد.
هوش مصنوعی: امید تو به بهشت است، زیرا در آرزوی باغها و زمینهای زیبا به سر میبری.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که حتی یک خر هم میتواند بر روی منبر بایستد و به صدای قاری گوش دهد. این اشاره به این دارد که هر موجودی، حتی بیفایدهترینها، میتوانند در جایی خاص جلب توجه کنند و شاید در درک معنا یا زیبایی چیزی سهیم شوند.
هوش مصنوعی: بدان که لذت و زیبایی آهنگها و رقصها به تو لبخند میزنند، اما تو چرا از رقص آن الاغ ناراحت هستی؟
هوش مصنوعی: چرا حقیقت علم را رها میکنی؟ چرا جان و دلات را به کارهای بیهوده اختصاص میدهی؟
هوش مصنوعی: به راه اسبها رفتی و به دین و اعتقاد خودی، اما به خاطر شیطنت و ناپختگیات به چاه افتادی.
هوش مصنوعی: به حرفهای دلیل و برهان گوش بده و سپس از آن استفاده کن. تفکر کن، هرچند که ممکن است از آن یک دلخوشی نداشته باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
نگارا تو دلبند و زیبا نگاری
پسندیده ترکی و شایسته یاری
نبودست حور و پری آشکارا
تو این هردویی پس چرا آشکاری
ز عشق تو بحر محیط است چشمم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.