بتی را که بودم بدو روزگاری
جدا دارد از من بد آموزگاری
نداند غم و درد هجران یاران
جز آن کازموده است هجران یاری
اگر هرکسی طاقت هجر دارد
مرا طاقت هجر او نیست باری
نه چون بار هجران بود هیچ باری
نه چون نار فرقت بود هیچ ناری
سزد گر بلرزم چو از باد بیدی
سزد گر بسوزم چو از نار خاری
چو ابر بهاری بگریم من از غم
ز نادیدن روی رنگین نگاری
مهی زو سرایم شده چون بهشتی
بتی زو کنارم شده چون نگاری
فراق دو گلنار و دو نار دانش
دلم کرده ماننده کفته ناری
جز از من که گمراهم از چشم مستش
ز مستی کند راه گم هوشیاری
فراق تو ای آفتاب حصاری
جهان کرد بر من چو تاری حصاری
ز بس در کنار تو هر شب بفکرت
فرو ریزم از دیده گوهر نگاری
ز تیمار بوس و کنار تو هر شب
فرو بارم از دیده لؤلؤ گناری
نه لؤلؤ بود چون تو در هیچ دریا
نه چون چشم من هیچ دریا کناری
دل من ترا خواهد از هر حسابی
دل من ترا خواهد از هر شماری
مرا بر دل آری بود بر زبان نی
مرا بر زبان نی بود در دل آری
چرا بایدت هر زمان گفتگوئی
چرا بایدت هر زمان کارزاری
ز هجران بتر روزگاری نباشد
چه باید گزیدن بتر روزگاری
شکاری ز معشوق بهتر چه باشد
چه باید دویدن ز بهر شکاری
ز بیداد گیتی نترسد کسی کو
کند خدمت دادگر شهریاری
چو خورشید شاهان ابونصر مملان
کجا هست او را بصد شهریاری
بجز مردمی کردنش نیست شغلی
بجز خرمی کردنش نیست کاری
ز سائل سئوالی بود زو جوابی
ز دشمن سپاهی بود زو سواری
سرایش ز خواهنده خالی نباشد
قطاری نرفته در آید قطاری
اگر تف تیغش بجیحون در افتد
ز جیحون بگردون درافتد غباری
اگر سنگ خارا بیابد نسیمش
ز خارا بر آید بخوری بخاری
همه خسروان بار دهرند لیکن
نیاورد از آن نیکتر هیچ باری
نگارین ازان شد بساطش که دارد
ز پیشانی هر امیری نگاری
شود کاهی از لشکر او چو کوهی
شود کوهی از زخم ایشان چو غاری
پدیدار باشد میان سپاهی
چو شمعی شب تیره بر کوهساری
اگر بر مغیلانش افتد نگاهی
و گر بر نیستانش افتد گذاری
یکی را کند چرخ آزاد سروی
یکی را کند مهر چون لاله زاری
چو چرخی شود با وصالش زمینی
چو نالی شود از فراقش چناری
بود بهر هر نیکخواهیش تختی
بود بهر هر بدسگالیش داری
ایا اختیار امیران نجوید
بجز اختیار تو چرخ اختیاری
نیاید ز مهر تو جز نیکبختی
نگردد ز قهر تو جز خاکساری
نخواهد خلاف تو جز تیره روزی
نجوید رضای تو جز بختیاری
تو بیعاری و خصم بی فخر ازیرا
که کرد از نهانی خدا آشکاری
نصیب تو هر کجا بود فخری
نصیب عدو هر کجا بود عاری
کسی کومی کین تو خورده باشد
مر او را بود مرگ کمتر خماری
اگر مال قارون بدست تو آید
بمی خوردن اندر ببخشی بیاری
بود زفت پیش تو هر مال بخشی
بود خوار پیش تو هر تاجداری
چو از پیش هر گوهری در سفالی
چو از پیش هر فربهی در نزاری
الا تا بود زعفران هر خزانی
الا تا بود ارغوان هر بهاری
می زعفرانیت بادا به کف بر
به پیش اندرون ارغوان رخ نگاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره درد و غم عشق و فراق است. شاعر از حالاتی چون هجران و تنهایی سخن میگوید و نشان میدهد که جدایی از معشوق چقدر سخت و طاقتفرساست. او به شدت احساس درد میکند و این احساس را با تشبیهات زیبایی توصیف میکند. همچنین، شاعر به محبت و نیکخواهی اشاره دارد و میگوید که عشق باید باعث خوشبختی شود و در کنار آن، نیکسیرتی و مهربانی از ویژگیهای ضروری است. به طور کلی، شعر حسرت، عاشقانهگی و زیبایی را در کنار غم و اندوه از جدایی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: زمانی که من با او بودم، فاصله و جدایی از من دارد، مانند یادگیری نادرست از یک معلم بد.
هوش مصنوعی: کسی که تجربه جدایی و دوری از دوستانش را نداشته باشد، نمیتواند غم و درد آن را درک کند. فقط کسی که خود این جدایی را چشیده باشد، حقیقت آن را میفهمد.
هوش مصنوعی: اگر هرکسی بتواند دوری عشق را تحمل کند، من توانایی تحمل دوری او را ندارم.
هوش مصنوعی: نه مانند بار جدایی سنگین است و نه مانند آتش جدایی سوزان است.
هوش مصنوعی: جایز است که من بخاطر بید، مانند بیدی در برابر باد بلرزم و همچنین جایز است که من چون خار از آتش بسوزم.
هوش مصنوعی: مثل ابرهای بهاری از غم دوری و نادیدنت میگریم، زیرا نبودن چهره زیبایت را حس میکنم.
هوش مصنوعی: ناگهان بهشتی مانند به سراغم آمده است و زیبایی مانند نگار در کنارم حضور دارد.
هوش مصنوعی: فراق و جدایی دو درخت گلنار و دو درخت نار، دل مرا به شدت اندوهگین کرده است، مانند شعلهای که از آتش میسوزد.
هوش مصنوعی: تنها من هستم که از دیدن معشوقهام گمراه شدهام؛ او از شدت مستی شاید به سبب حالتی که پیدا کرده، راه درست را فراموش کرده و به هوشیاری بازنگشته است.
هوش مصنوعی: جدایی تو مانند آفتاب بر من سایهای افکنده و به مانند حصاری مرا در خود محصور کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه هر شب در کنار تو غرق در فکر میشوم، اشکهای من مانند جواهر میریزد.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر درد و عشق تو، از چشمانم مثل دانههای مروارید اشک میریزد.
هوش مصنوعی: تو مانند لؤلؤ در هیچ دریا وجود نداری و چشمان من هم هیچ دریایی را در کنار خود نمیبیند.
هوش مصنوعی: دل من همیشه و به هر طریقی تو را میخواهد.
هوش مصنوعی: دوست من، تو را در دل خود دارم، ولی هرگز نمیتوانم این احساسات را به زبان بیاورم. همچنین، ممکن است آنچه را که در دل دارم، به زبان نیاورم.
هوش مصنوعی: چرا باید هر بار با تو صحبت کنم؟ چرا باید هر لحظه با تو درگیر باشم؟
هوش مصنوعی: از دوری و جدایی، دیگر روزگاری بدتر از این نخواهد بود، پس چه باید کرد در چنین روزگاری؟
هوش مصنوعی: هیچ چیزی برتر از شکار محبوب نیست، پس چه نیازی به تلاش و دویدن برای به دست آوردن شکاری دیگر است؟
هوش مصنوعی: کسی که به خدمت و یاری کردن به یک حاکم دادگر بپردازد، نباید از ظلم و بیعدالتی دنیا بترسد.
هوش مصنوعی: درخشندگی و مقام ابونصر مملان به مانند خورشید درخشان است. او به اندازهای بزرگ و پر اقتدار است که نمیتوان او را تنها در یک شهر محصور کرد.
هوش مصنوعی: جز تبدیل شدن به یک انسان خوب و زیبا، شغف دیگری وجود ندارد و وظیفهای جز خوشحال کردن مردم نیست.
هوش مصنوعی: از سائل سوالی بود و پاسخ آن را گرفت، از دشمن سپاهی بود و خبر آن را شنید.
هوش مصنوعی: هرخواسته ای که در دل باشد، برآورده میشود. مثل اینکه قطاری که رفته، دیگر به آن بازنمیگردد، اما همیشه امکان آمدن یک قطار جدید وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر تیزی تیغش به رود جیحون بیفتد، از جیحون تا دورتر غباری بلند خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر نسیم به سنگ سختی برسد، از آن سنگ بخار و گرما بلند میشود.
هوش مصنوعی: همه پادشاهان و بزرگواران در این دنیا وجود دارند، اما هیچکدام از آنها ارزشی بالاتر از بار نیکویی که انسان میتواند به دوش بکشد، ندارند.
هوش مصنوعی: عزیزم به خاطر زیباییاش، مانند آنچه بر پیشانی هر حاکمی نقش بسته، زینت داده شده است.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، یک شخص یا گروهی ممکن است به اندازه یک کوه قدرتمند شوند، اما وقتی زخمها و مشکلاتی به آنها وارد میشود، ممکن است به اندازه یک غار کوچک و خالی احساس ضعف کنند.
هوش مصنوعی: در میان سپاهی، مانند شمعی که در شب تاریک بر روی کوه میدرخشد، روشنایی و ظهور دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به کوههای بلندش نگاهی بیندازد یا از کنار نیستانش عبور کند، تأثیری به یاد ماندنی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: یک نفر را زندگی به گونهای آزاد و با طراوت میسازد، مثل درخت سرو که به زیبایی ایستاده است، در حالی که برای دیگری زندگی سخت و تلخ میشود، مثل لالهای که در گرما و خشکی پژمرده میشود.
هوش مصنوعی: وقتی با وصال او چرخش شروع میشود، زمین هم از دلتنگی او مانند درخت چنار ناله میکند.
هوش مصنوعی: برای هر نیکوکاری، تخت و مقام شایستهای وجود دارد و برای هر بدخواهی و ناپاکی، همواره تنبیه و عذاب وجود دارد.
هوش مصنوعی: آیا غیر از اراده و اختیار تو، کسی از امیران میتواند اختیار و فرمانروایی داشته باشد؟
هوش مصنوعی: از محبت تو جز خوشبختی بیرون نمیآید و از خشم تو جز فروتنی و ذلت حاصل نمیشود.
هوش مصنوعی: تنها بدبختی به دنبال نارضایتی تو میگردد و فقط خوشبختی تو را راضی خواهد کرد.
هوش مصنوعی: تو بیخیالی، اما دشمن تو در عجب است چون خداوند از درون پنهان، حقیقت را نمایان کرده است.
هوش مصنوعی: هرجا که تو به نصیب و بهرهای میرسی، برای دشمن تو چیزی جز بینصیب بودن نیست.
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو آسیب ببیند، مرگ برای او آسانتر خواهد بود و او کمتر احساس درد و رنج خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر مال و ثروت فراوانی به دستت بیفتد، نباید در فکر خوردن و بر باد دادن آن باشی، بلکه بهتر است آن را تقسیم کرده و به دیگران کمک کنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که با تو در ارتباط است، چه ثروتمند و چه با مقام، در برابر تو هیچ است و ارزش چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که هر جواهری در ظرف سفالی قرار گیرد، مانند این است که هر چیز باارزشی در جایی بیارزش قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که تا زعفران در هر پاییزی وجود دارد و تا ارغوان در هر بهاری هست، زندگی و زیبایی همچنان ادامه دارد.
هوش مصنوعی: بادی از عطر زعفران به دستم برسد و در پیش رویم، چهرهای زیبا و ارغوانی بر من تابیده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خُسُر ذل و خواری
دل من همی جست پیوسته یاری
که خوش بگذراند بدو روزگاری
شنیدم که جوینده یابنده باشد
به معنی درست آمد این لفظ باری
بتی چون بهاری به دست من آمد
[...]
ایا دیده تا روز شبهای تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بیگناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
[...]
دماری تو ای چشم و دل را دماری
دم آری بچشم اندر ای دل دم آری
ایا سنگ دل دلبر سیم سیما
بت قند لب لعبت قندهاری
چه بندی بزلفین که جز دل نه بندی
[...]
ز فردوس با زینت آمد بهاری
چو زیبا عروسی و تازه نگاری
بگسترده بر کوه و بر دشت فرشی
کش از سبزه پو دست وز لاله تاری
به گوهر بپیراست هر بوستانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.