گنجور

 
اوحدی

ترک من ترک من خسته‌دل زار گرفت

شد دگرگونه دگری یار گرفت

این که در کار بلای دل ما می‌کوشید

اثر قول حسودست که برکار گرفت

دل من آینهٔ صورت او بود و ز غم

آه می‌کردم و آن آینه زنگار گرفت

نه عجب خرقهٔ پرهیزم اگر پاره شود

بدرد دامن هر گل که درین خار گرفت

گر ز خاک در او میل سفر می‌نکنم

نبود بر من مسکین، که گرفتار گرفت

بوی این درد، که امسال به همسایه رسید

ز آتشی بود که در خرمن من پار گرفت

ای صبا، از چمن وصل نسیمی برسان

که ازین خانهٔ تنگم دل بیمار گرفت

با دل فارغ او زاری من سود نداشت

گر چه سوز سخنم در در و دیوار گرفت

اوحدی خوار گرفت از غم و من می‌گفتم:

خوار گردد که سخن‌های چنین خوار گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

عشق تو عالم دل جمله بیکبار گرفت

بختیار اوست برما که ترا یار گرفت

من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود

من درین ظلمت وعالم همه انوار گرفت

وقت آنست که از روزن ما در تابد

[...]

صائب تبریزی

جوش سودا ز سرم عقل گرانبار گرفت

این چنین گل نتوان از سر دستار گرفت

چمن آرای مرا حاجت در بستن نیست

جوش گل راه تماشایی گلزار گرفت

یغمای جندقی

ظلمت خط تو پیرامن رخسار گرفت

یا رب از آه که این آینه زنگار گرفت

می بیاور که خبر می دهد از فصل بهار

لطف آن سبزه که پیرامن گلزار گرفت

ترک یغما سپهش از نگهی هوشم برد

[...]

صفایی جندقی

خجلت مشتری آن مه ره بازار گرفت

مهر و مه را به یکی جلوه خریدار گرفت

نقد کی نسیه کجا مفت نه چون گفت به چند

دل و دین همه بی درهم و دینار گرفت

بیش و کم جان به تن بنده و آزاد فزود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفایی جندقی
طغرل احراری

از رخت آیینه تا لذت دیدار گرفت

وز نگاه دگران جانب خود عار گرفت

خاک ره از قدمت رتبه گلزار گرفت

از تو گل‌های چمن زینت دستار گرفت

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از طغرل احراری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه