در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت
تا تو بازآیی از آنجا که نمییارم گفت
هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد برد
خم ابروی تو، گر طاق برآید، یا جفت
گر تو خواهی که بدانی: به چه روزیم از تو
روزگاری به شب مات نمیباید خفت
ز تمنای تو برخار جفا میخفتیم
تا چه گل بود که از هجر تو ما را بشکفت؟
در چنین روز بلا صبر بخواهیم نمود
با چنین اشک روان راز چه دانیم نهفت؟
هر که بر خاک رهت آب رخی دارد چشم
زان درش خاک به رخسار همی باید رفت
اوحدی تا که به کامی برسد، میدانی
کش به وصف لب لعلت چه گهر باید سفت؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر درد و هجران عاشقانی است که در فراق معشوق خود شب و روز را به سختی میگذرانند. شاعر از انتظار و longing برای بازگشت معشوق سخن میگوید و تاکید میکند که هیچ چیز نمیتواند جایگزین حضور معشوق شود. او به زیباییهای معشوق اشاره کرده و بیان میکند که حتی اگر دلی برای عشق باشد، با دوری معشوق از بین میرود. در نهایت، شاعر به عشق و زیبایی معشوق اشاره میکند و گوهری که برای وصال او باید به دست آورد.
هوش مصنوعی: در دوری تو هیچ چیزی مرا خوشحال نکرد و آرامش نیافتم تا زمانی که تو دوباره برگردی از جایی که نمیتوانم بگویم کجاست.
هوش مصنوعی: هر کس به ناز و زیبایی تو دل بسته است، نیازی به هیچ چیزی ندارد. حتی اگر تو جفت خود را بر ضد او برگذاری، همچنان کاربر تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی بدانید که حال و روز من چگونه است، باید بدانی که در این وضعیت نباید شبها راحت بخوابم.
هوش مصنوعی: ما از شدت عشق و آرزوی تو در سختی و ظلمت غم به سر میبردیم، ببین چه گلی میتواند از جدایی تو در دل ما شکوفا شود؟
هوش مصنوعی: در این روزهای سخت و دشوار باید صبر کنیم و با اشکهایی که میریزیم، شاید نتوانیم رازهایی را که در دل داریم، بفهمیم یا پنهان کنیم.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر تو از زیبایی و صفا برخوردار است، باید بر خاک آن درگاه بوسه بزند و خاک را بر چهره خود بمالد.
هوش مصنوعی: اوحدی میگوید: وقتی کسی به خوشبختی و موفقیت میرسد، میدانی که برای توصیف زیبایی لبهای تو چه ارزش و گوهری باید به دشتش بیندازد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اینهمه زاری عاشق بنمود و ننهفت
هیچ معشوقهٔ او را دل و دیده نشکفت
ساعتی با او ننشست و نیاسود و نخفت
نشدش کالبد از زاری و ز فرقت زفت
بوسهای داد مرا دلبر عیار و برفت
چه شدی چونک یکی داد بدادی شش و هفت
هر لبی را که ببوسید نشانها دارد
که ز شیرینی آن لب بشکافید و بکفت
یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات
[...]
هر شب از هجر تو تا روز نمی یارم خفت
با کسی واقعه خویش نمی یارم گفت
زیر پهلوی هر آن کس که پُر از خار بود
همه شب هیچ شکی نیست که نتواند خفت
هر یک از تار مژه قطره آبی دارد
[...]
صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جامِ مُرَصَّع می لعل
[...]
ای که گفتی: ز در دوست درون نتوان رفت!
شوق چون خضر ره ما شده چون نتوان رفت؟!
عشق در کوی بتان، بسته طلسمی ز وفا؛
که توان رفت درون، لیک برون نتوان رفت!
ای که داری هوس روی بتان در هر گام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.