هر خنده دریچه ی گشاینده ی غم است
هر انتعاش نایره ی قفل ماتم است
دل زنده ساز قدر مسیح و مرا مسنج
غافل مباش آن نفسی بود و این دم است
حیف است حیف، بس مکن ای کاوش دلم
هر ناله را خراشی و هر گریه را نم است
باغی است گریه در جگر تشنه ام کزان
صد لاله زار سوخته در زیر یک شبنم است
هر کس که دید عرفی و این شور و های و هوی
غافل ز زیر پرده نمایش ، که یک کم است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عمق احساسات انسانی اشاره دارد و بر ارتباط خنده و غم تأکید میکند. هر خنده نشانهای از امید و هر ناله بیانگر درد و اندوه است. شاعر به این موضوع میپردازد که دل انسان با زنده کردن احساسات و یادآوری دشواریهای زندگی، میتواند به عشق و شادابی دست یابد. او به زیبایی میگوید که هر گریه مانند باغی از عشق و درد در دل انسان است. در نهایت، شاعر از بینش و درک عمیق از زندگی صحبت میکند و میخواهد که مردم از زیباییهای پنهان زندگی غافل نشوند و به احساسات عمیق خود توجه نمایند.
هوش مصنوعی: هر لبخندی میتواند راهی برای رهایی از غم باشد و هر نشانهای از شادی که بروز پیدا کند، میتواند قفل درد و اندوه را باز کند.
هوش مصنوعی: دل را زنده کن مثل عیسی و مرا دردسر نده. غافل نباش که آن نفس خاص است و این لحظه جاری است.
هوش مصنوعی: نکن دل، آنقدر جستجو و کاوش که هر نالهام را زخمی کنی و هر گریهام را به رنجی تبدیل کنی. دردت حیف است و ارزشش را ندارد.
هوش مصنوعی: در دل من باغی وجود دارد که انگار از شدت تشنگی گریه میکند. در این باغ، زخمهایی بهجا مانده از سوختن صدها لاله، تنها با یک شبنم نرم میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که عرفی را میبیند و این هیاهو و شلوغی را مشاهده میکند، نباید از آنچه در پشت صحنه نهفته است غافل شود، چرا که آن چیزها کمتر از آنچه به نظر میرسد نیستند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است
حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
در عالم از فراغت خاطر اثر نماند
آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
در مدت جوانی و در عهد کودکی
[...]
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
[...]
شاها درِ تو قبله شاهان عالم است
گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
مقصود آفرینش عالم تویی از آنک
ذات مطهرت سبب نظم عالم است
هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است
[...]
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است
نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
[...]
تا دور آفرینش و تا عمر عالم است
پیوند عشق و عاشق و معشوق با هم است
گر سرّ این رموز بدانی وجود عشق
پیش از سرشتن گِل حوا و آدم است
آدم تویی به نقد و گر ناقدی تو را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.