دریا فراخ و کشتی ما بی معلم است
این درد زان زیاده که پایان موسم است
آنان که لاف مرتبه ی قرب می زنند
پهلو تهی کنند ز امکان که ملزم است
مردم اگر چه نقل ز فیض خرد کنند
ما دشمنیم با خرد، اندیشه حاکم است
هر نکته ای که هست به وجهی توان شناخت
تاوان جهل بی خردان بر معلم است
ما خود ز کبر تکیه به همت زدیم، لیک
درویش را معامله با جود منعم است
هر چند شرم دوست خلافش قبول کرد
معلوم شد ز کوشش عرفی که مجرم است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده در مورد زندگی و دانش میپردازد. شاعر با تشبیه دریا به زندگی و کشتی به انسان، اشاره میکند که در این مسیر بیمعلم، درد و رنجی وجود دارد. او به تناقضات انسانی مینگرد و به طور خاص به افرادی اشاره میکند که به مقامهای معنوی فخر میفروشند در حالی که خود در عمل از تحقق آن فاصله دارند. شاعر انتقاد میکند از خردمندان ظاهری که در عمق وجودی خود بر اصول واقعی و دانش صحیح پایبند نیستند و نتیجه جهلشان شامل عواقبی است که بر دوش معلم (دانش) سنگینی میکند. در نهایت، به مسئله کبر و فخر میپردازد و بر تبادل روحی و معنوی با دیگران تأکید میکند.
هوش مصنوعی: دریا وسیع و وسیعتر از آن است که کشتی ما بدون هدایتگر بتواند به مقصد برسد. این احساس ناراحتی بیشتر به خاطر این است که زمان سفر به آخر رسیده است.
هوش مصنوعی: افرادی که خود را در جایگاه نزدیکترین به خداوند معرفی میکنند، باید از تواناییهای خود کاسته و خود را به چالش بکشند؛ زیرا این ادعا نیازمند شرایط خاصی است.
هوش مصنوعی: مردم ممکن است درباره نعمت خرد و عقل سخن بگویند، اما ما با خرد دشمنیم و تفکر حاکم بر این موضوع است.
هوش مصنوعی: هر نکتهای که وجود دارد، به نحوی قابل درک است و عواقب نادانی و جهالت افراد نادان بر دوش معلم میافتد.
هوش مصنوعی: ما به خاطر خودبزرگبینیامان به تلاش و کوشش تکیه کردهایم، اما شخصی فقیر و نیازمند با بخشندگی و سخاوت من، معامله و ارتباطی خاص دارد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دوست به کار نادرست خود اعتراف کرد، اما تلاشهای عرفی نشان داد که او مقصر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عهدیست تا نصیبه ما از جهان غم است
حال دل از فلک چو فلک نیک بر هم است
در عالم از فراغت خاطر اثر نماند
آری مگر فراغت از آن سوی عالم است؟
در مدت جوانی و در عهد کودکی
[...]
ای شاه بانوی ایران به هفت جد
اقلیم چارم از تو چو فردوس هشتم است
بلقیس روزگار توئی کز جلال و قدر
شروان شه از کمال سلیمان دوم است
خود خاتم بزرگ سلیمان به دست توست
[...]
شاها درِ تو قبله شاهان عالم است
گردون تو را مسحر و گیتی مسلم است
مقصود آفرینش عالم تویی از آنک
ذات مطهرت سبب نظم عالم است
هم چشم مهر و ماه به روی تو روشن است
[...]
یارا بهشت صحبت یاران همدم است
دیدار یار نامتناسب جهنم است
هر دم که در حضور عزیزی برآوری
دریاب کز حیات جهان حاصل آن دم است
نه هرکه چشم و گوش و دهان دارد آدمیست
[...]
تا دور آفرینش و تا عمر عالم است
پیوند عشق و عاشق و معشوق با هم است
گر سرّ این رموز بدانی وجود عشق
پیش از سرشتن گِل حوا و آدم است
آدم تویی به نقد و گر ناقدی تو را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.