نه بی تو طاقتِ صبر و نه با تو رویِ وصال
ترا ز من چو مرا از جهان گرفت ملال
سمومِ هجر تو دود از دلم برآوردی
اگر نه بویِ تو می بُرد می ز بادِ شمال
رقیب راست گمان می برد که پندارد
که در کنارِ منی روز و شب ولی به خیال
چو بر تو شیفته تر می شوم ز غایتِ شوق
تو هم فریفته تر می شوی به حسن و جمال
ترا که دوست گرفتم گمان نمی بردم
به دشمنی و چنین دشمنی به حّدِ کمال
ببخش بر منِ مسکین اگر دلی داری
که بر اسیرِ زبون رحمت آورد قتّال
چو نا امید شوم دم به دم بر آن باشم
که از دیارِ تو رحلت کنم هم اندر حال
و لیک بی دل و بی جان کجا توانم رفت
که مبتلا شده ام هم چو مرغِ بی پر و بال
نزاریا چه کنی هم چنین به زاریِ زار
جفاش می کش و خوش می گری و خوش می نال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد جدایی و فراق معشوق صحبت میکند. او نه صبر دارد و نه توانایی وصال را، و ملالی که از نبود معشوق احساس میکند، او را رنج میدهد. عشق او به معشوق هر روز بیشتر میشود و در عین حال، احساس میکند که معشوق در حال فریفتن او با زیباییاش است. شاعر به دوگانگی عشق و دشمنی اشاره میکند و از غم و درد ناشی از این احساسات شکایت دارد. او به ناامیدی میرسد و آرزو دارد که از دیار معشوق برود، اما نمیتواند چون به شدت به او وابسته است. در نهایت، از معشوق درخواست میکند که به او رحم کند و از سختیهایی که بر او میگذرد آگاه باشد.
هوش مصنوعی: نه میتوانم بدون تو تحمل کنم و نه با تو میتوانم به وصال برسم. غم و اندوهی که از تو و جداییات به دل دارم، مرا از جهان دور کرده است.
هوش مصنوعی: دوری و فراق تو موجب آتش در دل من شده است و اگر نبود، عطر تو از نسیم شمال نمیبرد.
هوش مصنوعی: رقیب به اشتباه فکر میکند که همیشه در کنار من هست و من را در روز و شب همراه خود میبیند، اما این تنها یک خیال است.
هوش مصنوعی: هرچه بیشتر به تو علاقهمند میشوم، از شدت شوق تو نیز فریفتهتر و دلبرانهتر میگردی.
هوش مصنوعی: وقتی تو را به عنوان دوست پذیرفتم، هرگز فکر نمیکردم که به دشمنی بپردازی و این دشمنی تا این حد کامل باشد.
هوش مصنوعی: اگر دلی داری که به اسیر بیپناه رحم میکنی، بر منِ بیچاره که در چنگال سختی هستم، ببخش.
هوش مصنوعی: هرگاه که ناامید شوم، همیشه در فکر این هستم که از سرزمین تو بروم و در این حال نیز چنین میکنم.
هوش مصنوعی: اما بدون دل و جان، کجا میتوانم بروم؟ من گرفتار شدم، مانند پرندهای که پر و بالی ندارد.
هوش مصنوعی: نزاریا، چه کار میکنی؟ به حال و روز خودت گریه کن و با دل شکسته و نالیدن خوش بگذران.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند
ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال
تو را که میشنوی طاقت شنیدن نیست
مرا که میطلبم خود چگونه باشد حال؟
شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی
[...]
به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال
چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال
بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم
سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال
ستوروار بدینسان گذاشتم همه عمر
[...]
اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال
مرا ببین که ببینی کمال را بکمال
من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند
هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال
همه کس از قبل نیستی فغان دارند
[...]
همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال
چو یار من نبود وین حدیث بود محال
من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود
از آنکه چشم من او را ندیده بود همال
ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت
[...]
ز نور قبۀ زرین آینه تمثال
زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال
فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن
بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال
درر چو لاله شود لعل در دهان صدف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.