هم چنین عمری ست تا دیوانه وار
دست بر سر می زنم از عشقِ یار
آتشی در جانِ ما بر سوختند
تا برآورد از نهادِ جان دمار
چند ازین دریایِ نا پایان پدید
چند ازین وادیِ نافرجام کار
عشق بی نقصان و عاشق بی غرض
راه بی پایان و دریا بی کنار
مرد را عشقی بباید معتبر
عشق را مردی بباید نام دار
سوز کو گر داغِ یارت کرد عشق
درد کو گر زخمِ عشقت زد نگار
اشکِ خونین ریز در صحرایِ درد
تا بود کز دیده بنشانی غبار
چون نزاری میل در کش عقل را
تا ببینی سّرِ پنهان آشکار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات شدید و پیچیده عاشقانه میپردازد. شاعر از دیوانگی و درد ناشی از عشق صحبت میکند و به شدت درگیر آتش عشق است که به جانش میسوزد. او به دریا و وادیای اشاره میکند که به نظر بیپایان میآید و عشق را به عنوان چیزی ضروری و معتبر برای مرد میداند. شاعر به درد و زخمهایی که عشق میتواند به وجود آورد، اشاره میکند و از اشکهایش که در این مسیر ریخته میشود، میگوید. در نهایت، او تمایل دارد که عقل را کنار بگذارد تا بر راز عشق پی ببرد.
هوش مصنوعی: سالهاست که بیتابی میکنم و از عشق محبوب، به سرزنش و افسوس خود میزنم.
هوش مصنوعی: آتشی در دل ما افروختهاند تا از عمق وجودمان، خبرهای دردناک و غمانگیز بروز کند.
هوش مصنوعی: چقدر از این دریا که هیچ انتهایی ندارد، نمایان است و چقدر از این راه بینتیجه و بیثمر پیش میرود؟
هوش مصنوعی: عشق کامل است و هیچ نقصی ندارد، و عاشق واقعی هیچ هدف و نفعی در پی ندارد. راه عشق پایانی ندارد و دریای آن نیز بیکران است.
هوش مصنوعی: عشق واقعی نیازمند شخصیتی با اعتبار و شجاعت است و برعکس، مردی که عشق را تجربه میکند باید دارای لیاقت و بزرگی باشد.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو مرا داغ و سوزاند، پس آن درد که در دل دارم چیست؟ و اگر آن معشوق زخم محبت به من زد، پس این زخم کیست که به جانم نشسته؟
هوش مصنوعی: اشکهای خونین در دشت رنج میریزد تا وقتی که غبار را از چشمانت پاک کنی.
هوش مصنوعی: هرگاه نیکو بینش و تفکر عقلانی داشته باشی، میتوانی رازهای نهفته را مشاهده کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
رأی مجلس کرد رای شهریار
پادشاه تاج بخش تاجدار
سیف دولت شاه محمود آنکه شد
مجلس او آسمان افتخار
ای خداوند خداوندان دهر
[...]
زینهار ای یار ِگلرخ زینهار
بیگنه بر من مکن تیزی چو خار
لالهٔ خود رویم از فرقت مکن
حجرهٔ من ز اشک خون چون لالهزار
چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد
[...]
ای ز دولت دست جاهت را سوار
هیچ میدان چون تو نادیده سوار
عدل تو بفزود زینت ملک را
زینت ساعد بیفزاید سوار
حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد
[...]
خواجه شغل بنده را تیمار دار
تا کمر پیشت ببندم بنده وار
وقت من خوش دار و برگم ده که من
خوشترین وقتی تو را آیم به کار
تا بود نام محمد بر سرت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.