گنجور

 
سنایی

زینهار ای یار ِگلرخ زینهار

بی‌گنه بر من مکن تیزی چو خار

لالهٔ خود رویم از فرقت مکن

حجرهٔ من ز اشک خون چون لاله‌زار

چون شکوفه گرد بدعهدی مگرد

تا مگر باقی بمانی چون چنار

چون بنفشه خفته‌ام در خدمتت

پس مَدارَم چون بنفشه سوگوار

زان که جان‌ها را فراقت چون سمن

یک دو هفته بیش ندهد زینهار

باش با من تازه چون شاه اسپرم

تا نگردم همچو خیری دلفگار

از سر لطف و ظریفی خوش بزی

همچو سوسن تازه‌ای آزاده‌وار

همچو سیسنبر بپژمردم ز غم

یک ره از ابر وفا بر من ببار

چون نخوردم بادهٔ وصلت چو گل

همچو نرگس پس مدارم در خمار

ای همیشه تازه و تر همچو سرو

اشکم از هجران مکن چون گل انار

حوضها کن گلبنان را از عرق

تا چو نیلوفر در او گیرم قرار

زان که از بهر سنایی هر زمان

بر فراز سرو و طرف جویبار

بلبل و قمری همی‌گویند خوش

زینهار ای یار گلرخ زینهار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۶۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

رأی مجلس کرد رای شهریار

پادشاه تاج بخش تاجدار

سیف دولت شاه محمود آنکه شد

مجلس او آسمان افتخار

ای خداوند خداوندان دهر

[...]

وطواط

ای ز دولت دست جاهت را سوار

هیچ میدان چون تو نادیده سوار

عدل تو بفزود زینت ملک را

زینت ساعد بیفزاید سوار

حزم تو چون خاک و عزم تو چو باد

[...]

قوامی رازی

خواجه شغل بنده را تیمار دار

تا کمر پیشت ببندم بنده وار

وقت من خوش دار و برگم ده که من

خوشترین وقتی تو را آیم به کار

تا بود نام محمد بر سرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه