گنجور

 
ایرج میرزا

ای هم سفر عزیز من مَجد

افکارِ تو خنده آورنده است

خواهی تو اگر نویسی این جُنگ

بنویس، چه جایِ شعر بنده است

این پند که می دهم فراگیر

هر چند که اندکی گَزنده است

«در شعر مپیچ و در فنِ او»

کاین کار ز کار های گُنده است

رو هوچی و روزنامه چی شو

این است که فایَدَت دِهَنده است

امروز به هر کجا ادیبی است

در گوشۀ عُزلتی خَزَنده است

اَشغال نصیب هر چه کونی است

اَحرار اسیرِ هر چه جِنده است

این سگ مرَضی بُوَد که آخِر

از گرسنگی ترا کُشَنده است

این است طَنابِ احتیاجی

کِت بر دَرِ هر خسی کشنده است

رَو تجرِبه‌ای ز حالِ من گیر

کاین تجربه مر ترا بَسَنده است

بینی تو که شعرِ بنده امروز

بر طبعِ مرا هب جان خَزَنده است

هر شعر که بشنوند نیکو

هر چند که بُوِیِ خون دهنده است

چون مختصر و سلیس و خوب است

یا صاف و صریح و پوست کَندَه است

از فُرطِ مَحَبَّتی که دارند

گویند که شعر، شعرِ رنده است

با این همه هیچ کس نَپُرسد

کاین مَرد که مُرده ای که زنده است

دزدانِ خروس دیگرانند

پرهاش بُرون ز جیبِ بنده است!