گنجور

 
نشاط اصفهانی

روزی که نبینند نشانی بجهانم

از خاک در میکده جویند نشانم

جانم بلب و جام لبالب ز شراب است

شاهد ببرم به که شهادت بزبانم

تا خاک وجودم بکجا باد کشاند

امروز که خاک قدم باده کشانم

از کنج خرابات بجایی نبرم رخت

گر خلد برین است که من باز برآنم

من چیستم از من چه گناهی چه ثوابی

نه در خورد و زخ نه سزاوار جنانم

پی پرده نهان است زهی روی نگارم

ناگفته عیان است زهی راز نهانم

من هیچم و از هیچ بجز، هیچ نیاید

گفتند چنین باشم و کردند چنانم

از من چه اقامت طلبی روز رحیلش

او میرود و میبرد از دست عنانم

یاران نشاطند ز دوران جهان شاد

من شاد بدوران شهنشاه جهانم