هر گه که به تو در نگرم خیره بمانم
من روی تو را ای بت مانند ندانم
هر گه که برآیی به سر کو به تماشا
خواهم که دل و دیده و جان بر تو فشانم
هجرانت دمار از من بیچاره برآورد
گر دست نگیری تو مرا زنده نمانم
یک ره نظری کن به سوی بنده نگارا
ای چشم و چراغ من و ای جان جهانم
گر هیچ ظفر یابم یک روز بر آن کوی
هرگز نشوم مرده و جاوید بمانم
گر دولت یاری کند و بخت مساعد
من فرق سر از چرخ فلک در گذرانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عشق و دلبستگی عمیق خود به معشوق صحبت میکند. او هر بار که به چهرهی معشوق نظر میکند، captivated میشود و نمیتواند از زیبایی او چشم بردارد. هنگامی که معشوق به کوچه میآید، شاعر میخواهد همهی احساسات و جان خود را به او تقدیم کند. هجران و دوری معشوق باعث رنج و عذاب شاعر شده و او از اینکه اگر معشوق دستش را نگیرد، از دنیا خواهد رفت، ابراز ناامیدی میکند. شاعر همچنین از معشوق میخواهد که یک بار به او نظر کند چرا که او تمامی روشنی و زندگیاش است. در آخر، شاعر آن امید را دارد که اگر روزی بر سر کوی معشوق به موفقیتی دست یابد، برای همیشه زنده و جاویدان خواهد ماند. اگر بخت و اقبال یاری کند، او بر همه چیز فائق خواهد آمد.
هوش مصنوعی: هر بار که به تو نگاه میکنم، انگار که مسحور زیباییات میشوم و نمیتوانم از جاذبهات چشم بردارم. تو را همچون بت زیبایی میدانم.
هوش مصنوعی: هر بار که به سر کو میآیی، منتظرم که تو را ببینم و جان و دل را برایت نثار کنم.
هوش مصنوعی: فراق تو زندگی مرا به نابودی کشانده است، اگر تو به کمکم نیایی، من دیگر زنده نخواهم ماند.
هوش مصنوعی: به من یک نگاه کن، ای زیبایی زندگیام، ای روشنایی چشمم و ای روح و جان من.
هوش مصنوعی: اگر روزی در آن کوچه به پیروزی برسم، هرگز نمیمیرم و همیشه زنده خواهم ماند.
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت و شانس به من کمک کنند، میتوانم بر تمام سختیهای زندگی غلبه کنم و از آنها فراتر بروم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از عشق ندانم که کیم یا به که مانم
شوریده تنم عاشق و سرمست و جوانم
از بهر طلب کردن آن یار جفا جوی
دل سوخته پوینده شب و روز دوانم
با کس نتوانم که بگویم غم عشقش
[...]
جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم
بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم
وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم
زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس
[...]
چون آینه رازنما باشد جانم
تانم که نگویم نتوانم که ندانم
از جسم گریزان شدم از روح بپرهیز
سوگند ندانم نه از اینم نه از آنم
ای طالب بو بردن شرط است به مردن
[...]
ماهی رود و من همه شب خواب ندانم
وه این چه حیات است که من می گذرانم
گفتی که «چسانی، ز غمم باز نگویی؟»
من با تو چه گویم، چو ندانم که چسانم؟
یک شب ز رخ خویش چراغیم کرم کن
[...]
درهجر تو درمان دل خسته ندانم
زان پیش که روزی به غمت میگذرانم
گفتی که: به وصلم برسی زود، مخور غم
آری، برسم، گر ز غمت زنده بمانم
بر من ز دلست این همه، کو قوت پایی؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.