نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را

ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را

حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند

به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را

۳

نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی

نمی بینم ز جنس هیچ خرمن دانه خود را

ز شوق آن که طبل رحلتی ناگاه بنوازند

همیشه رخت بر درگاه دارم خانه خود را

عزیزان دیده از خاکسترم سازند نورانی

تو شمع بزم خلوت می کنی پروانه خود را

۶

به آیات زبور و نغمه داوود نفروشم

بیان دردناک و نعره مستانه خود را

«نظیری » قصه فرهاد و خسرو داستانی شد

کنون من هم کتابی می‌کنم افسانه خود را