چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را
که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم
به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را
غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم
به سیل اضطراب دل دهم ویرانه خود را
ندارم سجده ای کز عهده خجلت برون آیم
سرکوی وفا یعنی عبادتخانه خود را
کجا صد روزگار از عهده موجی برون آید
جلو ریزی دهم گر گریه مستانه خود را
نمی دانم کجا پیدا کنم چندان دل دعوی
بیارایم اگر از بهر او کاشانه خود را
اسیر امشب نمی دانم چه گفتم یا چه ها کردم
دل دیوانه خود را دل دیوانه خود را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق و پیچیدهای است که شاعر نسبت به عشق و دیوانگی خود دارد. او نمیداند چگونه رازهای دلش را با کسی در میان بگذارد و احساس میکند که خوابش میبرد. خیال او به شدت تحت تأثیر محبوبش است و او به احساساتش جوش و خروش میدهد. شاعر از نبود سجدهای برای سپاس و محبت سخن میگوید و اینکه وفا به محبوب برای او عبادت است. او در حالت آشفتگی و دیوانگی از روزگار سخن میگوید و نمیداند چه کرده است. در کل، این شعر نمایانگر درگیریهای روحی و عاطفی شاعر در ارتباط با عشقش است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چطور با کسی درباره رازهای دل دیوانهام صحبت کنم، چون وقتی میخواهم افسانههایم را بگویم، خوابم میبرد.
هوش مصنوعی: در نهایت، من تصمیم دارم که خاکستر عشق و علاقهام را به خاطر تو، که همچون توتیای غیرتی هستی، در چشمانم حمل کنم.
هوش مصنوعی: ذهن من پر از یادها و احساسات غمگین است. میخواهم با هجوم احساسات و نگرانیها، دلم را خالی کنم و به نابود کردن ویرانیهای درونم بپردازم.
هوش مصنوعی: من سجدهای ندارم که بتوانم با آن از شرم بیرون بیایم، در کوی وفا که همان عبادتگاه من است.
هوش مصنوعی: در کجا میتوان یافت که برای گذر از سختیها و مشکلات زندگی، قدرتی وجود داشته باشد؟ اگر بخواهم، میتوانم با اشکهای شوق و درد خود، وضعیت را تغییر دهم.
هوش مصنوعی: نمیدانم کجا باید به جستجوی دل بروم که آن را با شکوه بیارایم، اگر مجبور شوم برای او خانهام را ترک کنم.
هوش مصنوعی: امشب نمیدانم چه حرفی زدم یا چه کارهایی انجام دادم، فقط میدانم که دل دیوانهام چه حالتی داشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ازین ویرانه تر می خواستم ویرانه خود را
ازین ویرانه بیرون می برم دیوانه خود را
حریفان نشئه مهر و محبت را نمی دانند
به دست دشمن خود می دهم پیمانه خود را
نه مورش خاید از سختی نه مرغش چیند از تلخی
[...]
فرو خوردم ز غیرت گریهٔ مستانهٔ خود را
فشاندم در غبار خاطر خود، دانهٔ خود را
به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را
به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را
نه جرم چشمهساران بود و نه تقصیری از باران
که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را
نه چاکی در دل و نه رخنهای در سینه، کو سیلی؟
[...]
چراغان کرده ام از داغ دل، ویرانهٔ خود را
که چون پروانه، در رقص آورم دیوانهٔ خود را
فروغ شمع من، خاصیت بال هما دارد
مرصع پوش، در محفل کند، پروانهٔ خود را
به جرم اینکه دایم از سبو چشم طمع دارد
[...]
به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را
به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر
به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.