هنر در شست و ناوک در کف و زه بر کمان دارم
ولی بر دست و بازو از وفا بندی گران دارم
ز ایمای عزیزان همتی در کار می خواهم
خدنگی بر کمان پیوسته چشمی بر نشان دارم
به وصلش تا رسم صد بار بر خاک افکند شوقم
که نو پروازم و شاخ بلندی آشیان دارم
اگر مستم اگر هشیار دستان سنج دیرینم
ز گل بر هر سر شاخی هزاران داستان دارم
زبان شوریده عشق است گفتارش نمی فهمی
بخوان از چهره ام رازی که با او در میان دارم
کف پایی نخواهد رنجه شد در بزم مغروران
اگر یک دم رخی پامال خاک آستان دارم
«نظیری» خوش دلت، با غمزهای داد و ستد داری
درین سودا شریکم با تو گر صد جان زیان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف احساسات عمیق عاشقانه و زیباییهای هنر و عشق است. شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی و نمادین، نشان میدهد که چگونه در دل عشق و وفا، دست و بازویش به زنجیرهایی سنگین بسته شده است. او به شوق وصال معشوق اشاره میکند و به زیباییهای لحظات عاشقانه میپردازد. همچنین، شاعر تاکید میکند که عشق زبان خاص خود را دارد و تنها از چهرهاش میتوان رازهای دلش را فهمید. در نهایت به این نکته اشاره میکند که حتی اگر در بزم مغروران هم باشد، عشق او به معشوقش فراتر از همه چیز است و حاضر است برای آن هزینه بدهد.
هوش مصنوعی: من در دستم هنر و مهارتهای زیادی دارم، اما در عین حال به خاطر وفاداری که دارم، خود را به زنجیرهایی سنگین بستهام.
هوش مصنوعی: از محبت عزیزان، به تلاشی در زندگی نیاز دارم. میخواهم تیر و کمان را به دقت نشانهگیری کنم و رصد کنم.
هوش مصنوعی: احساس عشق و اشتیاق به وصل او به حدی است که دوست دارم بارها بر خاک بیفتم. اکنون آمادهام تا پرواز کنم و درختی بلند و خانهای مطمئن داشته باشم.
هوش مصنوعی: من اگر در حال سرخوشی باشم یا اگر کاملاً هوشیار باشم، در دستانم که مانند سنج قدیمی است، بر هر شاخه از گل، هزاران قصه و داستان دارم.
هوش مصنوعی: زبان عشق در هم و بر هم است و حرفهای آن را نمیتوان به راحتی فهمید. اما میتوانی از چهرهام بخوانی، رازی را که با او دارم.
هوش مصنوعی: اگر در جمع مغروران باشم، حتی یک لحظه هم احساس رنج و زحمت نخواهم کرد، زیرا که در هر حال خاک پای کسی را دارم که مرا به خود میخواند و برایم ارزش قائل است.
هوش مصنوعی: نظیری، تو با نگاه دلربایت معاملهای با من داری و من هم در این بازی شریکم، حتی اگر بخواهم جان خود را هم فدای این عشق کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.