گنجور

 
نظیری نیشابوری

هنر در شست و ناوک در کف و زه بر کمان دارم

ولی بر دست و بازو از وفا بندی گران دارم

ز ایمای عزیزان همتی در کار می خواهم

خدنگی بر کمان پیوسته چشمی بر نشان دارم

به وصلش تا رسم صد بار بر خاک افکند شوقم

که نو پروازم و شاخ بلندی آشیان دارم

اگر مستم اگر هشیار دستان سنج دیرینم

ز گل بر هر سر شاخی هزاران داستان دارم

زبان شوریده عشق است گفتارش نمی فهمی

بخوان از چهره ام رازی که با او در میان دارم

کف پایی نخواهد رنجه شد در بزم مغروران

اگر یک دم رخی پامال خاک آستان دارم

«نظیری» خوش دلت، با غمزه‌ای داد و ستد داری

درین سودا شریکم با تو گر صد جان زیان دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قاسم انوار

سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم

مکانم را چه می‌پرسی؟ مکان در لامکان دارم

اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن

که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم

مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست

[...]

جامی

ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم

به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم

نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو

کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم

ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من

[...]

اهلی شیرازی

حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم

که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم

کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که می‌ریزم

که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم

ز شوخی می‌کنی آزار دل‌های حزین و من

[...]

فضولی

نه از تیری که بر دل می‌زنی چندین فغان دارم

سوی خود می‌کشی ای ناله از رشک کمان دارم

بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی

نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم

ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی

[...]

سام میرزا صفوی

بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم

تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه