نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
پس از مردن ز یاران موافق چشم آن دارم
خدنگ اوست گر آورده چشم تر ز هر خاکی
صف مژگان که من بر گرد چشم خون فشان دارم
طبیبم می کشد تیر از جگر اما نمی داند
که من چون مغز صد تیر نهان بر استخوان دارم
فکندی دور چون تیرم ز خود زین بس محالست این
که یابی گر بجویی چون نه نام و نه نشان دارم
غم لعلش که در دل مینهفتم فاش خواهد شد
فضولی جان من آمد به لب تا کی نهان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج عشق صحبت میکند و به تیری که بر دلش فرود آمده، اشاره دارد. او احساس میکند که به خاطر عشق، از تیرهای زخم و غم پر است. شاعر به محبوب خود میگوید، اگر تیر عشق را به او بزند، او هرگز عشق را ترک نخواهد کرد. او پس از مرگ نیز آرزو دارد که یارانش به یاد او باشند. تصادفاً، دلش به خاطر عشق پر از غم و راز است و نمیتواند آن را پنهان نگه دارد. در نهایت، شاعر احساس میکند که به شدت درد کشیده و هیچ نشانهای از خود باقی نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: من از تیری که به قلبم میزنی، به شدت ناله میکنم و به سوی تو کشیده میشوم؛ ای نالهای که از حسادت کمان میآید، من از تو میخواهم.
هوش مصنوعی: با کنار گذاشتن ننگ و شرم من، پرتاب کن تیر و از آن رها شو، چرا که میدانی من هرگز عشق را ترک نخواهم کرد، تا زمانی که زندهام.
هوش مصنوعی: برای هدف تیر او، پس از مرگم از خاک من تیری بسازند و من امیدوارم که پس از مرگ، یاران خوبم به یادم باشند.
هوش مصنوعی: چشم گریان او مانند تیر است، که از هر خاکی با صف مژگانش به من میرسد. من هم دور چشمانم، خون اشک میریزم.
هوش مصنوعی: پزشک تلاش میکند تا دردهایم را درمان کند، اما نمیداند که من درونی پر از زخم و درد دارم که به ظاهر دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: تو مرا مانند تیر به دور فرستادی و این بسیار دشوار است که بتوانی مرا پیدا کنی، زیرا نه نامی از من باقی مانده و نه نشانی.
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که به خاطر زیبایی او در دل پنهان کردهام، روزی آشکار خواهد شد. جان من به لب رسیده و نمیدانم تا کی میتوانم این احساس را مخفی نگهدارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
[...]
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم
نمیگردد بچیزی غیر نامش تا زبان دارم
به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد
که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم
خلل دارد یقین با هر که جانان را گمان کردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.