سرم سبزست و لب خندان و عیش جاودان دارم
مکانم را چه میپرسی؟ مکان در لامکان دارم
اگر بالای هر دونی نشینم طعنه کمتر زن
که من بالای هفت اختر مکان و آشیان دارم
مرا گویی که: گنج جاودانی در تو مکنونست
من از گنج عیانی در نهانی صد نشان دارم
نه آن مشتاق در شورم که پنداری ازو دورم
جمالش را چو میبینم همه عین عیان دارم
بیا، ای صوفی خودبین، به خود منگر، به من دربین
که من از لذت عشقش حیات جاودان دارم
مرا در بحر اندازی و گویی: زود بیرون شو
شوم بیرون به قول تو ولیکن بیم جان دارم
بگو، ای قاسم مسکین: چهها داری؟ چرا داری؟
که من این عشق پنهانی از آن جان جهان دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس شادی و سرزندگی شاعر است. او با اشاره به داشتن سر سبز، لب خندان و عیش جاودان، به وضعیت روحی مثبت خود اشاره میکند. شاعر به این موضوع میپردازد که مکان و موقعیت برای او اهمیتی ندارد، زیرا در عالم معنا و لامکان خود را یافتهاست. او به عشق جاودانی که دارد و گنجی که در درونش نهفته است، اشاره میکند و تأکید میکند که عشقش حالت همیشگی و شادیآور به او میدهد. به صوفیانی که به ظواهر توجه میکنند، میگوید که بهتر است به عمق عشق و حقیقت بپردازند. در نهایت، شاعر عشق پنهانی و عمیقش را ابراز میکند که روح او را زنده نگه میدارد.
هوش مصنوعی: سرم پر از شادابی و لبهایم خندان است و خوشیای دائمی دارم. از من میپرسی که کجا هستم؟ من در جایی فراتر از مکانها قرار دارم.
هوش مصنوعی: اگر برترین مکانها نشسته باشم، انتقادات و طعنههای کمتری متوجه من خواهد بود، زیرا من در مرتبهای بلندتر از دیگران قرار دارم و در جایی برتر زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: تو میگویی که در درون من گنجی ابدی نهفته است، اما من از گنجی که به روشنی و آشکار است، نشانههای بسیاری در دل خود دارم.
هوش مصنوعی: من آنقدر به عشقش پژمرده نیستم که فکر کنی از او دورم. وقتی زیباییاش را میبینم، همه چیزش را به وضوح درک میکنم.
هوش مصنوعی: ای صوفی که تنها به خود مینگری، به خودت نپرداز، بلکه به من توجه کن؛ چرا که من از لذت عشق او زندگی ابدی دارم.
هوش مصنوعی: مرا در دریا میاندازی و میگویی که زود بیرون بیایم. من هم به خواستهات عمل میکنم، اما از جانم میترسم.
هوش مصنوعی: ای قاسم بیچاره، به من بگو چه چیزی داری و چرا آن را داری؟ من عشق پنهانی را دارم که برایم همچون جان جهان ارزشمند است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز هجران مرده ام جانا نپنداری که جان دارم
به مضراب غمت چون چنگ بی جان این فغان دارم
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو
کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
ز تو نبود تهی یک لحظه بیرون و درون من
[...]
حدیث سوز دل چون شمع از آن معنی گران دارم
که نَبْوَد زَهرهٔ گفتن گر از لب بر زبان دارم
کیم آتش نشاند دیده زان اشکی که میریزم
که آن آتش که جان سوزد درون استخوان دارم
ز شوخی میکنی آزار دلهای حزین و من
[...]
نه از تیری که بر دل میزنی چندین فغان دارم
سوی خود میکشی ای ناله از رشک کمان دارم
بزن تیری و از ننگ من ایمن شو چو می دانی
نخواهم کرد ترک عاشقی چندانکه جان دارم
ز بهر تیر او از خاک من سازند آماجی
[...]
بکش خنجر که جان بهر تو ای نامهربان دارم
تو خنجر در میان داری و من جان در میان دارم
زبان در ذکر و دل در فکر آن نامهربان دارم
نمیگردد بچیزی غیر نامش تا زبان دارم
به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد
که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم
خلل دارد یقین با هر که جانان را گمان کردم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.