نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۸

هنر در شست و ناوک در کف و زه بر کمان دارم

ولی بر دست و بازو از وفا بندی گران دارم

ز ایمای عزیزان همتی در کار می خواهم

خدنگی بر کمان پیوسته چشمی بر نشان دارم

۳

به وصلش تا رسم صد بار بر خاک افکند شوقم

که نو پروازم و شاخ بلندی آشیان دارم

اگر مستم اگر هشیار دستان سنج دیرینم

ز گل بر هر سر شاخی هزاران داستان دارم

زبان شوریده عشق است گفتارش نمی فهمی

بخوان از چهره ام رازی که با او در میان دارم

۶

کف پایی نخواهد رنجه شد در بزم مغروران

اگر یک دم رخی پامال خاک آستان دارم

«نظیری» خوش دلت، با غمزه‌ای داد و ستد داری

درین سودا شریکم با تو گر صد جان زیان دارم